💠 خاطره ای از شهید جواد صرّاف
🔹تیرماه سال ۱۳۶۵ در جبهة مهران و روی ارتفاعات قلاویزان بودیم. گردان برای سومین بار متوالی به خط دشمن زده بود؛ ولی این بار برخلاف همة عملیاتها که در تاریکی شب انجام میشد، درست همزمان با نماز ظهر و در گرمای شدید میبایست سنگرهای باقیماندة دشمن را به تصرف در میآوردیم. البته علت این امر، جلوگیری از پاتکهای احتمالی دشمن برای بازپسگیری مناطق آزادشده در شبهای گذشته بود که در آنصورت، زحمات شبهای قبل به هدر میرفت.
من در آن عملیات، بیسیمچی گروهان شهادت بودم. آنروز بنده و مسئول گروهان و دو بسیجی دیگر که کمک بیسیمچی بودند، در لابهلای تپهماهورهای پرپیچ و خم قلاویزان، بچهها را گم کردیم؛ امّا به مسیر خود ادامه دادیم تا اینکه پس از طی مسافتی طولانی متوجه شدیم از روبهرو و پشت سر در محاصرة تیراندازان دشمن هستیم. در این لحظه تصمیم به بازگشت به محل قبلی گرفتیم، و سرانجام با زیرکی خاص و پشت سر گذاشتن مسائل و مشکلات طول مسیر، خودمان را به بچههای گردان رساندیم.
در آنجا متوجه شدیم که بچهها نتوانستهاند پیشروی کنند و به علت شدت آتش دشمن، در همانجا زمینگیر شدهاند. هنگام نماز ظهر بود. قرار شد بچهها نمازشان را بخوانند تا در صورت امکان مجدداً به دشمن حمله کنیم. بچهها هم تیمم کردند و با پوتین به حالت نشسته و چسبیده به خاکریزی که هر لحظه با برخورد تیرهای مستقیم و تیرتراش دشمن کوتاهتر میشد، نمازشان را خواندند؛ امّا در این اثنا متوجه کسی شدیم که در مرکز خاکریز هلالیشکلی که ما در آن قرار داشتیم، به حالت ایستاده مشغول خواندن نماز است. بچهها همه به او اعتراض میکردند؛ امّا او بدون توجه به اطراف خود، در حال راز و نیاز با خدای خود بود. باران تیر و خمپاره به سر او میبارید و او در همین حال، در قنوتی بسیار طولانی سرگرم دعا بود. آتش هر لحظه شدیدتر میشد و وحشت و اضطراب خاصی سراسر خاکریز را فرا گرفته بود. همه نومید شده بودند و فکر میکردند دیگر هیچ راهی برای برای پیشروی وجود ندارد. در همین لحظه و درست همزمان با اتمام نماز او، قفل عملیات باز شد و کسی اعلام کرد که خط دشمن شکسته شده است. بچهها به سمت جلو فرا خوانده شدند و در اندک زمانی، تمام سنگرهای باقیماندة دشمن در روی ارتفاعات قلاویزان به دست نیروی ما افتاد. تنها یک سنگر تا دقایقی بعد همچنان مقاومت میکرد که افراد داخل آن هم پس از لحظاتی به اسارت نیروهای ما در آمدند.
جواد صرّاف دلاورمردی که با به بازی گرفتن مرگ، همچون سید و سالار شهیدان در نماز ظهر عاشورا، با راز و نیاز مخلصانهاش گره از مشکل یک گردان کُپکرده در پشت خاکریز باز کرد، هر چند در آن عملیات، خالی از آن همه تیر و ترکش برنداشت، شش ماه بعد در کربلای شلمچه به خدایش پیوست.