#همان....
🌷لات محل بود. چاقو کشی، دعوا.... یک۰ بار قبل انقلاب با چاقو، گوش مأمور شهربانی را برید و گذاشت کف دستش، برای همین هم رفت زندان. یک روز تو پایگاه آموزشی غدیر اصفهان بودیم که دیدیم آمد. تازه از زندان آزاد شده بود. میگفت: آمدم آموزش ببینم. قبولش نمیکردند. میگفتند اهل اطاعت از فرماندهی نیست. خیلی اصرار کرد تا بالأخره قبولش کردند.
🌷گوشهای، روی خاکریز داشت این جور زمزمه می کرد: «خدایا.... ما از اول عمر گناه کردیم، اما تو کریمی، تو ما رو ببخش....» خاک، از اشک چشم۰ هایش گل شده بود. همان شب اول تا صبح گریه کرده بود و سرش را از خاک برنداشته بود.... تو درگیری تیر خورد. افتاد. داشت سینه خیز برمیگشت که دید تانکهای عراقی میخواهند بچهها را دور بزنند. معطل نکرد. چند تا نارنجک به خودش بست و رفت زیر تانکها.... هیچ کس فکر نمیکرد که این همان لات و چاقوکش باشد!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات