🌹شهید محمد ابراهیم همت 🌹 💠 عصبانیت 💠 كار به توهين و بد و بي راه گفتن كشيده بود. حاجي خون سرد نشسته بود و بحث مي كرد. ديگر نمي توانستم تحمل كنم. نيم خيز شدم كه وراميني دستم را كشيد و مجبورم كرد بنشينم. خودمان بوديم توي چادر و حاجي كه توي خودش بود. داشتم فكر مي كردم الان است كه دستور اخراج آن ها را از لشكر بدهد. بلند شد و از چادر رفت بيرون. دو ركعت نماز خواند. آمد كنارمان نشست و كارهاي لشكر را پيش كشيد. مثل اين كه هيچ اتفاقي نيفتاده بود. 🍃 بخشی از زندگینامه شهید🍃 📚 🌱 🆔 @basij_kamali