به نام خدا ، به نام خدایی که باغ و باران و بهار را آفرید و عشق و امید و ایثار را بر قلبها هدیه کرد خدایی که ستار العیوب است و مقلب القلوب و باز بهار باز صبحی نو و شروعی دوباره باز فرصتی برای خوب بودن ، خوب شدن ، خوب ماندن بهار که همه زیبایی هایش را به شکوفه ها هدیه داده است می آید و زمستان با کوله بار خاطراتش عزم رفتن میکند و من و تو و ما یکسال دیگر از عمرمان گذشت سالی که با فراز ها و فرود ها، زیبایی ها و رخوت ها ، شادی ها و مهنت ها همراه بود سالی که دربرگیرنده حوادثی چون شهادت حاج قاسم بود گذشت و صفحه دیگری از کتاب من و تو نوشته شد اما .....اما فقط لحظه ای تفکر ، چه کردیم ؟ در آن صفحات چه برایمان رقم خورد ؟ کاش وقتی برگردیم و خاطراتمان را مرور کنیم حسرتی بر لب نباشد کاش وقتی آقایمان فصل ۹۸ کتابمان را میخوانَد ، اشکهایش صفحه های کتاب را تر نکند اما حال فرصتی دوباره داری ، فصل ۹۹ کتابت را چگونه خواهی نوشت ؟ من دوست دارم بنویسم آقایمان آمد ✅@basij_oqm