هدایت شده از دیده‌بان‌هوشیار
🌸 کرامت در شب اول قبر همسایه قدیمی‌اش برادر شهید: یك شب در خانه روضه داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی استراحت ناگهان از خواب بلند شد و گفت همین الان حسن اینجا بود ، به او گفتم مراسم داریم، اینجا میمانی⁉️ حسن گفت نه ، فلانی که از همسایگان قدیممان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و امشب که شب اول قبرش است باید پیش او باشم به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و اعتقادی هم‌سنخ تو نبود، چه حقی به گردنت دارد؟ حسن گفت: روز تشیع جنازه‌ی من هوا گرم بود و این بنده خدا با شلنگ آب، مردم را سیراب می‌کرد... پدرم گفت: باید بروم ببینم این بنده‌خدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آن‌ها که شدم، حجله‌اش را دیدم که گفتند همین امروز تشییع شده است... 🏴🏴🏴