چشم را دوخته از دور به ثاراللهش ذره ذره دل من سوخته با هر آهش چار قُل بر لبه ی پیرهن او بزنید چشم شوران بگریزند ز بسم اللهش عمه زینب ، نه نیاور ،بِگُذار عبدالله برود تا که فدایی بشود در راهش حق ندارند که نزدیک عمویم بشوند تا زمانی که نفس میکشد عبداللهش (هیبتش قاسمی وغیرتش عباسی تر پای مولاست میان وشده احساسی تر) (بَه عجب یَلْ پسری عبدالله دل ز ما می بری ماشاءالله) با همه کودکی ات هم صفِ این مردانی مردِ کوچک چه شجاعانه در این میدانی نور ِچشمان حسینی و دلت می خواهد مثل. رزمندهٔ بی باک شوی قربانی مثل سیبی که شده از وسطش نصف ،چِقَدر یلِ شیرم تو شبیه حسنی ،می دانی پسر فاتح جنگ جَمَلی عبدالله پس عجب نیست چنین پُخته رجز می خوانی (آیة الكرسی این معرکه ای شهزاده پسر فاطمه بر دست تو تکیه داده) (بَه عجب یل پسری عبدالله دل ز ما می بری ماشاءالله) قل هو الله احد ، یلْ پسر از راه آمد فاتح این دل من ، بی سپر از راه آمد سورهٔ کوثَری ِ حضرت ثارالله است یازده ساله که وقت خطر از راه آمد هنر رزمیِ تو دیدم و گفتم با خود شاهزاده پسرم بی خبر از راه آمد بشکند دست تو ای حرمله می دانی کیست اینکه با اسلحه ای مختصر از راه آمد (شده ام غرق تماشات برادر زاده پسر فاطمه عمری است به تو دل داده) (به عجب یل پسری عبدالله دل ز ما می بری ماشاءالله) حرمله ریخته طرح بدنت را بر هم زده شمشیر به دستان نَحیفَت محکم نیزه انداخته تا بیخ گلویت، اصلأ آمده تا بِبُرد شاهرَگت را کم کم تشنه جان داده ای ،ای ماه در آغوش حسین بعد از این قافله ی عشق چه دارد جز غم همسفر با شهدایی و دلت قرص آقا می رساند به لبت فاطمه آب زمزم (به عجب یل پسری، عبدالله دل ز ما می بری ماشاءالله) # السلام علیک یا عبدالله بن الحسن علیه السلام سیده فاطمه موسوی