محمد حسین اصالتن
اهل پاکستان کراچی بود ...
او انگشتر یاقوت کوچک
قشنگی داشت که در دستش بود.
یکبار دستان خالی من را که دید
گفت: مداح جماعت که
دستش خالی نمیشود.
گفتم انگشترهایم را نیاوردم.
همراهم آمد و انگشترش را درآورد
و به من داد.
گفتم محمد حسین شوخی میکنی؟
تنها گفت: خوب مراقبش باش :))