روایتی کوتاه از شهید علی اکبر اشرفی
همسر شهید:استکانهای چای را داخل سینی گذاشتم. به داخل اتاق آمدم. علیاکبر را ناراحت و دمغ دیدم. کنارش نشستم و گفتم:« چرا اینقدر ناراحتی؟ اتفاقی افتاده؟ ».سرش را بالا آورد و گفت:« امشب عملیاته و من پیش بچهها نیستم. ».ص.خواهر شهید:وقتی به خانه آمد، گفتم:« داداش، دیدمت! ».گفت:« کجا؟ ».
گفتم:« توی خیابون که پیش چند نفر ایستاده بودی و بهشون میگفتی در جبهه حاضر بشن. » خندید و نگاهم کرد.
گفتم:« راستی داداش! چرا این قدر اصرار داری که همه به جبهه برن؟».
گفت:« این خواست امام خمینیه. ».
قرآن را بوسید و ساکش را از روی زمین برداشت. نگاهی به من و مادرم کرد و گفت:« اگه شهید شدم ناراحت نباشین. راه شهدا رو ادامه بدین و خواست خدا هر چه باشه پذیرا باشین! ».تاریخ شهادت ۳۰خرداد۱۳۶۷ گردان سید الشهدا پاتک گرده رش. مرقدروستای کلامو بخش بسطام شهرستان شاهرود🕊🩸🕊
با ما همراه شوید...و
لطفا"همراه ما بمانید...
#خبرگزاری_بسیج_شاهرود
آدرس کانال در ایتا
@basijnewsir_shahrood
🔹
@basijnewsir