✍رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد...زورم می آمد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه!! به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم بهش گفتم: دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورد گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودادوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد . . . بعدها اون بسیجی رو دیدم وقتی شناختمش شرمنده شدم آخه اون بسیجی بود فرمانده ی لشکرمون...🌱 با ما همراه شوید...و لطفا"همراه ما بمانید. آدرس کانال در ایتا @basijshahrood