(شعر مقاومت ، تقدیم به کودکان فلسطین) خم به ابروی خود نیاوردند کودکانی که همدم دردند جمعشان کم شده ولی هرگز در دل جنگ کم نیاوردند آه ای کودک فلسطینی آه ای غنچه‌ی نشسته به‌ خون اشک امروز و شوق فرداها... پادشاه جزیره‌ی مجنون نوجوان مقاومت برخیز مُشت های تو پُر شود از سنگ در گلو بغض و اشک را بشکن نا برابر شده است وقتی جنگ سنگ های تو موشک عشقند ماشه‌ی سنگ را چکاندی و بعد چه بگویم؟ سلاح ایمان را بر سر ظالمان نشاندی و بعد آسمان بوی دود می‌گیرد مشت تو باز شد، جهان فهمید راز پرواز دستهایت را ابر میدید و آسمان فهمید کو عدالت ؟ کجاست بیداری خواب دنیا چقدْر سنگین است تو بگو پس چه شد حقوق بشر؟ این که پرپر شده ، فلسطین است بِشکن از نای خود سکوتت را بِین ویرانه ها بزن فریاد بین ویرانه ها بلند بگو ایها العشق خانه ات آباد 🖍️