🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 روز جشن رسید ،صبح زود از خواب بیدار شدم دست و صورتمو شستم رفتم تو آشپز خونه - سلام عزیز جون عزیز جون: سلام دخترم بیا صبحانه اتو بخور - چشم، نرگس اومده؟ عزیز جون: اره دیشب ،آقا مرتضی رسوندش صبحانه مو خوردم رفتم تو اتاق نرگس،تو عمق خواب بود محکم به در کوبیدم ... مثل سربازای که تو پادگان بر پا میزدن پرید نرگس: ها ها ها چی شده... - پاشو پاشو دشمن حمله کرده ... یعنی مثل موش و گربه دور خونه می چرخیدیم ،یه بالشت گرفت تو دستش و مثل یه موشک پرت میکرد به سمتم عزیز جون : ای وااای از دست شما هااا ،زشته، در و همسایه میشنون نرگس:عزیز جون ببین عروس دیونه اتو ،نمیزاره بخوابم - به جای این حرفا،پاشو بریم دیر میشه مراسم نرگس: کوفت و دیر میشه،الان آماده میشم رفتم تو اتاقم لباسمو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم،مثل همیشه تسبیح فیروزه رو دستم پیچوندم و رفتم به همراه نرگس به سمت کانون حرکت کردیم یه دفعه درد شدیدی توی شکمم احساس کردم ولی به روی خودم نیاوردم فقط ذکر میگفتم تا کمی آروم بشم گوشیم زنگ خورد رضا بود -سلام رضا جان رضا:سلام به عزیز تر از جانم -خوبی؟ رضا: مگه از دوری شما هم میشه خوب بود؟ نرگس:(باصدای بلند میخندید و میگفت )داداش بیا که خانمت از نبودت دیگه رسمأ دیونه شده رضا:رها جان .بهش بگو دیونه اون آقا مرتضی است که نمیدونم چیکار کرده با بدبخت که چند وقته هوش و هواسش سر جاش نیست... ( با حرفش خندم گرفت) نرگس:چی میگه داداش ،رها بزار رو اسپیکر بشنوم -بابا،شوهرمون بعد چند وقت زنگ زده ،بزار حرف بزنم باهاش دیگه نرگس:آها چند وقت منظورت دیشب بوده دیگه -رضا جان ،اینو ول کن، کی میای؟ دلم برات تنگ شده ! رضا: الهی قربون اون دلت بشم -خدا نکنه، نرگس:رها گفتی به داداش امروز اجرا دارن بچه ها؟ -اره گفتم,ولی ایکاش اینجا بودی رضا رضا:انشاءالله ،دفعه بعدی -انشاءالله رضا: کاری نداری خانومم؟ - نه عزیزم ،مواظب خودت باش رضا: تو هم همین طور ،یا علی -علی یارت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/1671692601C9c22feb1ad