•|📿📔|•
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..😯
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😟
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند😇
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم😧
گفت آبجی بشین😍
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند😕
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله💜
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!💚
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه💛
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی💔
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😊
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون😥
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم😪
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن.. 😭
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی😍
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم😔
گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...😍
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده😔
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا....❤
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر و بی حجاب رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
#بصیرتانقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110