قربانی عید قربان... دوبار خواب دیدم یه نفر میومد می گفت: "این که بزرگش می کنی، باید روز عید قربان ، قربانی بشه." از شوهرم پرسیدم: "خواب بدیه، نه؟" شوهرم آروم لبهاش رو گاز گرفت و گفت: "نه! پاشو نمازت رو بخون، چند روز دیگه عید قربانـــه، گوسفند می کُشیم" گفتم:"ما که حاجی نیستیم!" گفت:"عیبی نداره، برای سلامتی پسرمون...!" 22سال بعد، عراقی‌ها داشتند خرمشهر رو می‌گرفتند. عید قربان بود؛ توی آبادان هم گوسفند پیدا نمی‌شد که قربانی کنیم؛ دلم شور می‌زد؛ می‌گفتم:"نکنه روز قربانی شدن محمود باشه؟!" وقتی رفتم بالای سرش، دیدم ترکش عین تیغ، شاهـــــرگش رو بریده ... 🆔 @basirat_enghelabi110