👆👆 پیتر که کلافه شده بود و خودشو وسط یه کلاف پر پیچ میدید، بلند شد قدم زد و گفت: چه میدونم. موقعیت شاهزاده هم چندان تعریفی نداره. آمریکا ازش یه نتیجه جدی میخواد و دیگه حاضر نیست چندان پولی برای طرح های سالانه شاهزاده و بقیه خرج کنه. سوزان گفت: بد شد که. ولی ... میتونم راحت حرف بزنم؟ پیتر رو به سوزان کرد و همین طور که ایستاده بود گفت: بگو! سوزان گفت: ما نه در موقعیت تشکیل ارتش آزاد هستیم و نه در موقعیت عملیات زود بازده. درسته؟ پیتر گفت: خب؟ سوزان ادامه داد: از یه طرف دیگه هم همه دلشون لک زده برای اینکه خودی به این وریا نشون بدن و یه زهر چشم هم از رژیم بگیرن. درسته؟ پیتر نشست روبروی سوزان و گفت: خب؟ سوزان گفت: از یه طرف دیگه هم شاهزاده با طرح پیمان نوین، میخواد همه رو متحد و منسجم کنه. درسته؟ پیتر: خب؟ سوزان ادامه داد: مگه میشه بگیم متحدیم اما تو میدان نه؟ مگه میشه فقط سرِ زبون و پشت پرده بگیم ما همه با هم هستیم اما جلوی رژیم نه؟ پیتر گفت: چی میخوای بگی؟ سوزان بلند شد و روی مبل کنار پیتر نشست و گفت: خب بذار ترکیبی عمل کنیم. بذار یه بار هم که شده، همه ظرفیت ها علیه رژیم فعال بشه. مخالفتی با مریم و آلادپوش نکنیم و بذاریم اجرا کنند. ببینیم چیکار میتونن بکنن! پیتر گفت: مثل یه جای کوچیک مثل اقلیم کردستان. سوزان گفت: مثلا. یا حتی خوزستان و یا بلوچستان. پیتر گفت: نه ... برای اون دو جا مستقیما از سازمان سیا تصمیم میگیرند. تا اونا نگن، زیرِ عَلَم مریم و آلادپوش نمیان. سوزان گفت: پس هیچی. همین کردستان عراق و کردستان ایران که گفتی. بذار همون کاری که صدام با مسعود و مریم کرد، شاهزاده هم باهاشون بکنه. پیتر با لبخند گفت: نهایت کمک ما هم به اونا حمایت معنوی و رسانه ای باشه. سوزان گفت: چون اونا رسانه ندارن و کارِ رسانه ای بلد نیستند، بهترین لطفی هست که در حقشون میکنیم. پیتر: میفهمم. خب خودمون چی؟ سوزان گفت: به شاهزاده بگین شما یه سوپرمن دیپلمات هستین. یه جنتلمنِ دختربازِ جذابِ قابِ تصاویرِ شبکه های بین المللی. میدونم فرسایشی میشه اما باید مردم شما رو بخوان. با همین فرمونِ اعتراضات مدنی و این چیزا. پیتر گفت: و بهش بگیم با دول و بندِ این وحشیا تو چاه نرو! سوزان: دقیقا ... دقیقا ... دقیقا ... پیتر سرشو تکان داد و یه کم راحتتر روی مبل لم داد. انگار خیالش از بابت نوعی سردرگمی و یه چیزایی راحت شده باشه. سوزان هم تا ذره آخرِ سیبشو خورد و پاشد تو آینه یه نگاه کرد و یه کم ابروهاشو مرتب کرد و خداحافظی کرد و رفت. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour 🌴 🆔@basirat_enghelabi110