خاطرات مستر همفر 👇
#قسمت_نوزدهم ؛
( مهار کامل شیخ محمد عبدالوهاب )
یکبار کوشیدم در مورد پیامبر با او گفتگو کنم ولی او با سرسختی شدید در برابر من ایستاد و گفت: اگر بار دیگر در مورد این موضوع سخنی بگویی پیوندم را با تو قطع خواهم کرد. من با نگرانی از اینکه آنچه را ساخته ام ویران شود در مورد پیامبر سخنی نگفتم، امّا کوشیدم این روح را در او بدمم که او غیر از شیعه و سنّی خود راه سومی را برگزیند.
این پیشنهاد را با دل و جان پذیرفت زیرا این نظر با غرور و آزاداندیشی او سازگار بود.
با کمک صفیّه که پس از پایان آن هفته با ازدواجهای موقّت جدید، پیوندش را با او ادامه داده بود توانستم مهار شیخ را به طور کامل در دست بگیرم.
یکبار به او گفتم: آیا درست است که پیامبر میان اصحابش برادری ایجاد نمود؟
گفت: آری؟
گفتم: آیا احکام اسلام برای زمان خاصّی است و یا همیشگی می باشد؟
گفت: همیشگی است، زیرا پیامبر گفته: «حلال محمّدصلی الله علیه وآله وسلم تا روز قیامت حلال و حرام او نیز تا روز رستاخیز حرام می باشد».
گفتم: پس من و تو با هم برادر شویم و برادر شدیم و از آن هنگام من همواره حتّی در سفرها با او بودم. می خواستم نهالی را که بهترین روزهای جوانیم را صرف آن کرده بودم به ثمر نشسته ببینم.
هر ماه نتایج کارم را برای وزارت می نوشتم - این شیوه من از هنگام خروج از لندن بود - و پاسخ وزارت به اندازه کافی تشویق کننده بود.
من و محمّد در راهی که مشخص کرده بودم پیش رفتیم و من هیچگاه حتّی در سفرها او را ترک نمی کردم هدف من آن بود که روح استقلال، آزاد اندیشی و تردید را در
او پرورش دهم، او را همیشه به آینده ای درخشان مژده می دادم، روح جستجوگر و ذهن نقّاد او را ستایش می کردم.
یکبار به دروغ خوابی برای او ساختم، به او گفتم:
«دیشب در خواب پیامبر را دیدم و صفت پیامبر را چنان گفتم که در منبرها از گویندگان شنیده بودم او بر یک صندلی نشسته بود و گرد او گروهی از عالمان بودند که هیچ یک را نمی شناختم تا آنکه تو وارد شدی چهره ات نورانی بود؛ هنگامی که نزدیک پیامبر شدی او به احترام تو برخاست و میان دو چشم تو را بوسید و گفت: محمد! تو همنام و وارث دانش و جانشین من در اداره امور دین و دنیا هستی.
تو گفتی: ای پیامبر خدا! من از بیان دانشم برای مردم می ترسم.
پیامبر خدا گفت: «نترس! تو بلند مرتبه ای».
محمّد چون این خواب را شنید از شادی، گویی به پرواز درآمد، بارها از من پرسید آیا به راستی این خواب را دیده ای؟ هر بار که می پرسید به او اطمینان می دادم که خواب راست است، فکر می کنم او از همان روز تصمیم گرفت که اندیشه هایش را آشکارا بازگو نماید.
( پایان فصل چهارم )
#ادامه_دارد ...
#بصیرت_انقلابی
🆔
@basirat_enghelabi110