چند شب قبل از یک جایی داشتم رد میشدم، اون قسمت فضای سبز پاتوق معتاداس! یخورده اون طرف تر از دور دو نفر نوجوون دیدم میشدن سیزده چهارده ساله!
فکر کردم پسرن!
نزدیک شدم بگم تو این تاریکی اینجا چیکار میکنید؟ دیدم دخترن!
با تیشرت و شرتک تو اون فضایی که
آدم بزرگاش هم امنیت ندارن! خیلی راحت داشتن قدم میزدن!
خیلی دلم سوخت براشون
پدر مادرهاشون فقط پس انداختن و بلد بودن ، سگ با سگیش وقتی توله هاش
از ش دور میوفته ن سریع میره توله هاشو زیر بالو پرش میگیره.
حیوون با حیونیش بچه شو رها نمیکنه تو دل خطر ، نمیدونم سر این پدر مادرا
چی اومده! من اگر سگ داشتم تو اون تایم و تو اون فضا رهاش نمیکردم.
سه تا عروس هلندی دارم
گاهی برای شست و شو میبرم پشت بوم
یخورده آب اسپری میکنم تا برای خودشون دوش بگیرن.
یکبار رو هوا کلاغ دیدم
دیدم اینا تا کلاغ و دیدن چقدر ترسیدن
به حساب همین یکبار ، حتی یکبار هم اینارو پشت بوم ول نکردم
تا کلاغ بیاد دخلشونو بیاره.
هرچند میدونم خیلی وقتا خبری از کلاغ نیست.
به حساب یک درصد احتمال ،تنهاشون نمیذارم ، متحیرم از این پدرومادرا
که چطور پاره های تن شونو اینجور
رها میکنن تو جامعه ای که پره از این کلاغها!