⭕️طلبه ای که جزء رجال الغیب شده بود. حاج آقا احمد هاشم زاده مینویسد: از حاج زین العابدین از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل میکردند فردی بود به نام شیخ احمد که چند سالی نزد ما درس میخواند؛ ولی چون هوش و استعداد نداشت چیزی یاد نمیگرفت. شیخ احمد دو سال تمام تنها مشغول فراگیری بود. پس از چندی دیگر او را ندیدم. هیچ کدام از ما "جامع المقدمات"خبری از او نداشتیم. روزی با عده ای از طلّاب در صحن اسماعیل طلّا نشسته بودیم؛ ناگهان چشممان به شیخ احمد افتاد. با هم سلام علیکی کردیم. جویای احوالش شدیم. از او پرسیدم: درس ات را به کجا رسانده ای؟شیخ احمد جواب داد: غرض من از تحصیل علوم دینی این بود که به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تشرف پیدا کنم؛ که این توفیق هم شامل حال من گردید. همگی با تعجب از او پرسیدیم: به چه طریقی توانستی به محضر امام زمان تشرف پیدا کنید؟شیخ احمد در پاسخ گفت: زمینی موروثی پدرم بود. پس از اینکه دیدم نمیتوانم در فراگیری علوم دینی به جایی برسم در آن زمین مشغول کشت و کار شدم. در گوشهای از آن زمین، صورت قبری به عنوان مرقد سیدالشهدا علیه السلام ساختم. در طول روز هر وقت که بیکار میشدم بر سر این قبر مشغول خواندن زیارت عاشورا میگشتم. پس از گذشت مدتی؛ دو نفر نزد من آمدند. با دست به پشتم زدند و گفتند: آفرین بر تو ای شیخ احمد! برنامه خوبی داری. سعی کن به این کار ادامه دهید.من هم خواستم مثل آنها به پشتشان بزنم؛ ولی حس کردم قادر نیستم دستم را تکان دهم. وقتی آن دو نفر، چند قدمی از من دور شدند؛ دستم قدرت حرکت پیدا کرد. از آن دو پرسیدم: شما کیستید؟در پاسخ سوال من گفتند: ما افرادی هستیم که خدمت حضرت ولیعصر حجت ابن الحسن علیه السلام می رسیم از آنها خواستم که مرا هم که به خدمت آن بزرگوار ببرند. در پاسخِ درخواست من گفتند: هنوز وقتش فرا نرسیده است. به عشق دیدار حضرت مهدی)عج( به برنامهی خودم ادامه دادم؛ تا سرانجام روز موعود فرارسید و دیدار یار میسر گشت. مرا به پیشگاه مقدس حضرت بقیه الله الاعظم روحی له فداه بردند. پس از سلام به آن حضرت عرضه داشتم آنقدر دنبال شما گشتم. ایشان تبسمی کرده فرمودند: از من چه میخواهی؟!** عرض کردم: میخواهم هر وقت خواستم بتوانم خدمت شما برسم. ایشان فرمودند: از این پس هر وقت بخواهی میتوانی نزد من بیایی. افرادی که نزد ما بودند خنده ای کرده و گفتند: نگاه کنید شیخ احمد چه میگوید! شیخ احمد که فهمید آنها حرف او را باور نمیکنند در جواب گفتار دوستانش گفت: تعجب میکنید! الان به شما نشان میدهم که حرف دروغی به شما نگفته ام. شیخ احمد این را گفت و از جایش بلند شد. یک مرتبه از جلوی چشمانمان غایب شد. 📚مقامات العباد فی الشرح ابدال و اوتاد(رجال الغیب)ص52 /به نقل از زیارت عاشورا و آثار شگفت، موسی خسروی، ص 839 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🖤 @basiratemahdaviat