برانکاردی که تمیز کرده بودم رو گذاشتم کنار،
بسیجی خوش رویی اومد پیشم، احوال پرسی کرد. درد دلم بازشد😢
گفتم: «پسرم! من اومدم این جا بجنگم میگن تو پیری،ضعیفی، بمون عقب، تدارکات،امداد...این فرمانده ها منو گذاشتن سرِکار»
کمکم کرد تا کارم زودترتموم بشه. وقتی میرفت دست کشید روی شونه هام، گفت:«پدرجان کاربرای خدا خط مقدم وعقب نداره» خندید و رفت.
بعدی که اومد گفت: «حاج حسین_خرازی چی کارت داشت؟
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
⚪
https://sapp.ir/basir.markazi
⚪
https://eitaa.com/basirmarkazi