😅شوخ طبعي
حقيقت اش گاهي حسوديمان مي شد از اينكه بعضي اينقدر خوش خواب بودند.سرشان را نگذاشته روي زمين انگار هفتاد سال بود خوابيده اند و تا دلت بخواهد خواب سنگين بودند، توپ بغل گوششان شليك مي كردي،پلك نمي زدند. ماهم اذيتشان مي كرديم.دست خودمان بنود كافي بود مثلا لنگه دمپايي يا پوتين مان سر جايش نباشد ديگر معطل نمي كرديم كه خوب همه جا را بگرديم،صاف مي رفتيم بالا سر اين برادران خوش خواب:بردار برادر!ديگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسيده ايم پوتين ما را نديدي؟با عصبانيت مي گفتند: به پسر پيغمبر نديدم و دوباره خر و پف شان باند مي شد، اما اين همه ماجرا نبود.چند دقيقه بعد دوباره: برادر برادر! بلند مي شد اين دفعه مي نشست:برادر و زهر مار ديگر چه شده؟ جواب مي شنيد: هيچي بخواب خواستم بگويم پوتينم پيدا شد!
🌹🍃🌹🍃
┄┅══✼♡✼══┅┄
https://sapp.ir/basir.markazi
https://eitaa.com/basirmarkazi