کامل براتون معرفی کنم تا بیشتر با هم اشنا بشیم.من رضا هستم و اهل شمالم و متولد ۱۳۷۱ هستم.(اردیبهشتی ام)من تو یه خونواده ای به دنیا اومدم که وضع مالیمون بد نبود . اما متاسفانه به شدت از همون بچگی تنها بودم و زیاد بهم توجه نمیشد.همین تنهایی باعث شد من از همون کودکی با خلا عاطفی بزرگ بشم … هیشکی دوستم نداشت و متاسفانه به همین دلیل تو دوران نوجوونیم همه کار میکردم که دیده بشم و کلی هم دوستای منفی و هفت خط داشتم. وقتی ۱۶سالم شد به سمت دوستی با جنس مخالف کشیده شدم و تو کلاس همیشه سرم با گوشی گرم بود … بعدها عادت داشتم بعد مدرسه برم دنبال دوست دخترم و کلا مسیر زندگیم از ۱۶ سالگی رسما کج شد… من روند کج رفتنم آهسته آهسته بود و یهویی نبود ولی دیگه از ۱۶ سالگی افتاده بودم رو غلتک… از فیلم پورن و خودارضایی و شماره دادن بگیر تا شب نشینی و … اوج این کارهام ۲۰ سالگیم بود. وقتی ۲۰ سالم شد همش لب دریا بودم وکلی هم دختر دورم بود که مدام بیرون میرفتیم و همه چی برام عادی بود. کلا غرق شده بودم… عقلم کار نمیکرد اصلا… ! تا اینکه یه بلا سرم اومد و نتیجه تموم کارهای بدمو دیدم.تموم گناه هام و تموم اشتباهاتم عقوبتش تو همین دنیا برام پدیدار شد و شبو روزم شده بود گریه و کما…به پوچی کامل رسیده بودم . شبا تا صبح استرس داشتم و میرفتم تو سجده و میگفتم خدایا نجاتم بده . غلط کردم اشتباه کردم خدایاجانم در خطره…کمکم کن. اصلا پیشینه مذهبی نداشتم اما چون محرم بود میرفتم هیئت و کلی گریه میکرد.ولی واقعا نمیدونستم امام حسین کیه … ولی من واسه خاطر دل خودم میرفتم هیئت و کلی گریه میکردم. واقعا از خدا میخواستم کمکم کنه … به هیچکس غیر خدا امید نداشتم … واقعا نمیدونستم چرا به خدا حرفامو میگفتم اصلا چرا من خدارو صدا میزنم! من که این همه گناهکار بودم! ولی چاره ای نداشتم…جز خدا کسی نمیتونست کمکم کنه.عین کسی بودم که داره تو دریا غرق میشه و با اینکه بی دینه اما هی یه حس پنهانی رو صدا میزنه و میگه کمکم کن… به خدا گفتم : خدایا چرا جوابمو نمیدی ؟ بعد یه حسی بهم گفت : هی رضا ؟ تو برای خدا چکار کردی که حالا خدا برات کاری کنه؟ منطقی بود… بخاطر همین تصمیم گرفتم رضایت خدارو جلب کنم… تصمیم گرفتم پوست بندازم و خودمو از صفر تغییر بدم. نمازمو شروع کردم.این تصمیم رو تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۹ گرفتم و از اون تاریخ به بعد بود که از دیدن ماه و خورشید و ستاره گریم میگرفت و میگفتم : اینارو کی درست کرده ؟ انگاری از خواب بیدار شده بودم و تازه میدیدم یه سری از چیزارو… تصمیم گرفتم قران رو جدی بخونم نکته اون روزا یه حسی همش بهم میگفت: رضا ؟ تو به زودی پاک میشی و خیلی هارو به پاکی دعوت میکنی… اون روزا به شدت احساس گناه داشتم…به خودم سیلی میزدم و سرمو میزدم به دیوار و خودزنی میکردم.همش میگفتم رضا تو گند زدی… رضای اشغال عوضی تو نباید این کارو میکردی و باز شروع میکردم به زدن خودم . یه بار انقدر خودمو مشت زدم که بعدش از هوش رفتم. تهوعی باید تحولی شاید انگاری تازه عقلم کار میکرد… همش کارای اشتباهم برام مرور میشد و بهم استرس میداد. رفتم دفتر خریدم و خاطرات هر روز خودمو مینوشتم…کارم شده بود گریه کردن و شب تا صبح استرس داشتن. اما ته دلم یه صدایی مدام بهم میگفت : رضا یه روز تموم میشه…ادامه بده..کم نیار…گریه کن اما گام بردار این صدا همیشه باهام بود…یه صدایی که خیلی ضعیف بود اما من نجواهاشو میشنیدم… دیگه تصمیمم جدی شد ! انگاری دوباره متولد شدم ! شدم یه رضای متفاوت و جنگجو! کلی در خودم خلا به وجود آوردم…زدم به سیم آخر ! دوستامو گذاشتم کنار و با تموم دوست دخترهام کات کردم و سیم کارت هامو شکوندم… فیلم پورن رو ترک کردم و قول دادم دیگه با ماشین نرم بیرون.نماز اول وقتمو شروع کردم و تلاشمو میکردم که خودارضایی و فیلم پورن رو ترک کنم. هدف ریزی میکردم و به خودم پاداش میدادم.چون تو شوک عصبی بودم برای خدا نامه مینوشتم و میذاشتم رودخونه… من بابام جانباز اعصاب و روانه و دو سال عراق اسیر بوده. از همون بچگی تا همین الان مدام داد میزنه و اعصاب درست سرمون نداره…تو اون روزا بابام خیلی با کاراش بهم استرس میداد ولی من کم نمیاوردم. بابام خیلی بی اعصابه.از بچگی منو با کمربند میزد و یه بار هم سمتم آجر پرت کرد و اگه جا خالی نمیدادم میخورد به سرم و درجا کشته میشدم . بیشتر بخاطر اعتیادشه که اینجوریه . اصلا هم منطق و استدلال نداره. اون موقع ها همیشه با استدلال های سطحیش باعث آزارم میشد. همیشه میگفتم خدایا تو کمکم کن به خدا یه روزی تمومشو جبران میکنم.حاجت هامو از خدا میخواستم از ته عمق وجودم میخواستم تغییر کنم و از خدا هدایت میخواستم. میگفتم خدایا من بخاطر کمبود محبت تو لجن رفتم. خدایا غلط کردم خداااااااااااااااا خدایا کمکم کن و دستمو بگیر میخوام هدایتم کنی … چون واقعا پشیمون بودم و خدا از اسرار دل بنده هاش آگاهه استارت هدایتم زده شد و از ت