بسم الله الرحمن الرحیم سلام به همه ی زمینیان🌱 🌸تجربه ی زندگی پس از زندگی بانوی یزدی🌸 آنقدر دغدغه مون دنیا شده که آخرت رو به فراموشی سپرده ایم.شب لیله الرغائب، بانو حمیده، در حالت خواب ندایی می شنود و روح از بدنش خارج می شود. او که اهل ذکر معطر صلوات و دعا بود اینگونه تعریف می کند؛ جان از تمام بدنم رفت و به سرعت ما فوق نور مرا به دنیای دیگری کشاندند ، دنیای بسیار زیبایی با گلهای نورانی🌺 🌸فرشته ای شکل انسان به رنگ صورتی خاص که بالهای عجیب و بزرگی داشت و هیکل بزرگی و جبروت عظیمی داشت و خطاب به من گفت ؛ حمیده پاشو و من مرتب می گفتم من که الان مردم ! الان حسابرسی؟ فرشته گفت : پاشو ،بلند شو ، الان وقتشه و باید حسابرسی اعمالت رو بکنیم.خیلی تو دلم خالی شد. من که نمی خواستم با او بروم ، فرشته کشان کشان من را به عالمی دیگر کشاند ، در آن عالم رنگها دیگر تیره بودند و دو فرشته مرا نشاندند و گفتند وقتشه، یکدفعه دیدم کتاب خیلی بزرگی جلوی من باز شد که سفید بود ، گفتند ؛ حمیده بخوان ! 🌸پشت سر من فرشتگان عتید و رقیب ایستاده بودند . فرشتگانی که اعمال خوب و بد ما را می نویسند.آن صدا را من ، صدای خداوند تصور می کردم مثل صدایی که از بلند گو پخش می شد و فقط اسم من را می برد، می گفت؛ حمیده ، اقراء کتابک ! یعنی کتابت را بخوان ! وقتی این را گفتند ، بحدی دل من تو ریخت، گفتم یا علی من الان چکار کنم من چیزی نیاورده ام از آن دنیا یعنی واقعا همانگونه که میگویند دستت خالیه اینگونه بود. بعد گفتند بخوان! با تاکید بیشتر همین که آمدم بخوانم ،گفتم :خدایا هیچ چیز ننوشته در آن گفتند :بخوان ✅همین که چشم انداختم ،دیدم اولین چیزی که برای حمیده نوشته شد، حمیده حجابت چگونه است؟ یعنی من مانده بودم ،چرا خدا برای من نوعی ، زن، براش مهم بود که حجاب من را بکشد به رخم من میدونم چون خدا ، حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی عزیزه براش خواهران من ، دوستان عزیز من ببینید هرکه هر رفتاری دارد با وجود چادر روی سرش ،خودش می دونه هر کسی هر نیتی داره ،خودش می دونه ولی من میگم چادر مادرم مقدسه آنقدر مقدسه که من به آن قسم می خورم این چادر خاکی شد تا چادر ما خاکی نشود تا راست بایستیم خیلی ها تو این مسیر رفتند، شهدایی بودند که علنا گفتند که من از آن خانمی که حجابش رو رعایت نمی کنه ،روز قیامت می ایستم جلوش ! انقدر دلم می سوزد دوستای من این حرف را خود خدا گفته و در ادامه ی مشاهداتم ، همین که گفتند حمیده حجابت ! 🔲 مثل فیلم سینمایی از اول بچگی ام تا آخر سنی که داشتم دیدم که حجابم چگونه بود. آخرین تصویری که از خودم دیدم حمیده ای بود که روسری مشکی سرش بود .چادر سرش بود و جالب بود که دستهایم را هم نشانم دادند که همیشه ساق دست ،دستم بود. وقتی که این را دیدم ،یه تیک سبز که نورانی بود ، به من زدند✅ ✔️بعد رفتند سراغ دومین کاری که من کردم ، که بدترین چیز هم همین است، با همان صدا که در عالم می پیچید که می گفت حمیده غیبت کردی ، اما این را چند بار گفتند : غیبت شنیدی شنیدی شنیدی و هیچ کاری نکردی به حدی تنم لرزید ، 🔥همان صدا به فرشتگان دستور دادند ،حمیده را بندازید در آتش همان کتابی که جلویم باز بود ،جلوتر، پرتگاه عظیمی بود فقط آتشی که در قرآن گفته می شود زنده است، یعنی دست و صدا داشت یعنی بحدی من ترسیده بودم که این آتش ، زنده ی زنده بود چندین برابر سوزندگی داشت همانگونه که می گویند هفتاد برابر آتش دنیایی، به حقیقت ، من دیدم بعد گفتند ؛ بندازیدش در آتش یعنی به حدی ترسیده بودم ، صدایی از ته آتش می آمد ، نعره هایی کشیده می شد از مرد و زنی که ته این جهنم بودند بعد من را آوردند ، من هم گریه می کردم ؛ خدایا چکار کنم خدایا من را ببخش خدایا معذرت می خواهم 🌸همانجا یک لحظه گفتم ؛ خدایا تو که خیلی مهربان بودی، به مهربانی ات قسم می دهم من را ببخش یکدفعه ،همین که من را اوردند تا لبه ی پرتگاهی که جهنم بود ،هی، آتش هم می خواست من را ببلعد یکدفعه دیدم که یک صدایی آمد و گفت نگه اش دارید بکشانیدش عقب مثل آدمی که خیلی ترسیده باشد و نفس نفس می زند من را کشاندند آرام عقب و بعد همانگونه که به عقب می کشانیدن گفتم خدایا چی شد، تو که می خواستی من را بسوزانی؟چطور شد من را در جهنم نینداختی؟ به من گفتند حمیده ! میدانی چه چیز تو را نجات داد؟گفتم ؛خدایا نه 🌺گفت: تنها راهی که تو را نجات داد فقط صلوات بر محمد و آل محمد بود🌺 تنها راه نجات تو همین بود یکدفعه همین رو که گفتند، یاد صلواتهایی که تند تند می فرستادم ،افتادم .بهم گفتند؛ همه ی صلواتهای تو خرج غیبتهات شد. فقط یکی دونه برای تو ماند، همان یکی ، دانه باعث شد تو را نجات دهد و می دانی چرا؟ دستور دادند به فرشته ها، حمیده را بلند کنید در حال برخواستن ،گفتند ؛حمیده صلوات بفرست! گفتم ؛اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم دیدم ،سایه ی