2 🥀 آوارهٔ بیابان‌ها... 🔅قسمت 2⃣ 💎تشرف مرحوم آیت‌الله حاج شیخ اسماعیل نمازی شاهرودی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه 👉... در مراجعت از مکه، قراردادی داشتند که ماشین‌ها که برمی‌گردند، صدتا صدتا ماشین‌ها را برمی‌گرداندند، به نام قافله. قافله‌ای تشکیل می دادند، سرپرستی (و مدیر کاروانی برای آنها ) می‌گذاشتند. عرض شود که در یک ماشین اسباب یدکی می‌گذاشتند و پلیس برای حفاظتِ این صد‌نفر؛ جلوی ماشین‌ها یک پلیسی بود، عقب ماشین‌ها هم همین‌طور بود. با یک تشریفاتی صد‌تا صد‌تا راه می‌افتادند. ما در آن تعدادِ صدتایی که بودیم، دو شوفر داشتیم یکی محمود آقا، یکی اصغر آقا. این‌ها تهرانی بودند. این اصغر آقا گفت: در موقع آمدن که از تهران آمدم، من را عقب ماشین‌ها انداختند، حالا باز من را عقب ماشین‌ها انداختند و باید خاک بخورم و من می‌خواهم بروم جلوی ماشین‌ها. از قافله جدا شد، به‌عنوان این‌که جلوی ماشین‌ها خودش را قرار دهد و یک راهی را بپیماید و بیاید جلوی ماشین ها. بنده که اطلاع داشتم این‌جا بیابان است و عربستان سعودی سر و ته درستی ندارد، خیلی موعظه کردم او را که آقا جان این کار را نکن! از قافله جدا نشو! همین‌طور که مرتب کردند برو! ولی او گوش نکرد، جدا شد. 🍃(آغاز گم شدن قافله در بیابان‌های حجاز ) زائرینی هم که در ماشین ما بودند، هجده نفر بودیم داخل یک ماشین، آن‌ها هم به‌اصطلاح کمک نکردند با بنده و این گفت: ما آب داریم، بنزین داریم، خودمان می‌رویم. من می‌افتم جلو، از آن طرف می‌روم و یک‌دفعه وارد می‌شوم جلوی ماشین‌ها. نشد، راه را گم کرد و گم شدیم. سه شبانه‌روز به هر طرفی که رفتیم، راهی پیدا نشد. شب می‌شد و داد و قال زیادی کردیم، گفتیم: نگهدار نماز بخوانیم! نگه‌داشت، نماز خواندیم. 👈ادامه دارد... 🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه @basoyazoohor