کوچه آرام است و زمین یخبندان دمِ غروب بود به گمانم تمام برفها را همسایه ها پارو کرده بودند و غم عجیبی کنج کیف مدرسه بچه ها زانو در بغل گرفته و روز تعطیلی را که حالا تمام شده بود مرور میکرد غربتم را در آسمان ورق میزدم و بغضی تنگ گلویم را در آغوش گرفته و رها نمی کرد من هنوز هم منتظر بودم تو بیایی.... @bavareparvanegi