هدایت شده از خلوت دل...
♥️♥️ مادر بزرگ هر چیزی را که با ارزش بود،اما از آن خاطره ی خوش نداشت لای دستمال می پیچید و توی گنجه های انباری پنهان می کرد. مثل رادیوی آقاجان که لحظه ی مرگش دستش بود. مثل عینک عمو حیدر که وقتی رفت خارج،لب حوض جا گذاشت. یا عروسکِ عمه گلنار که زود شوهر کرد و رفت آن سر شهر. من هم لنگه ی مادربزرگ چند خاطره و لبخند و دوستت دارم را لای درد پیچیده ام و توی دلم انبار کرده ام ! شاید بعدها ڪسے آمد پیِ‌شان ... مثل آقاجان که مادربزرگ را بُرد ...! @shekvayeh