♨️کاملاً واقعی 🔺توو مراسم ازدواج، همه چیز به شادکامی پیش میرفت که ناگهان صدایی بلند شد..مادر داماد بود...صبر کنید!! این عروس، که دختر ماست❗️😱 همه مات و متحیّر، سکوت همه جا را فرا گرفت ..که او چه میگوید؟ او باز هم گفت : عروس و داماد، با هم خواهر و برادرن‌‌!!!😰 وحشت و حیرت حضار بیشتر شد و از آن طرف صدای اعتراض خانواده عروس بلند، که یکدفعه 😰........... با کلیک ادامه داستان باز میشه ادامه رو به هیچ وجه از دست ندید....😥