هدایت شده از 
خاله م بهم تهمت خیانت زد... 😰 پدرم بیماری داشت و هیچ وقت اجازه نمیداد ما از جلو چشمش دورتر بریم، روزی نبود که حال و روز من و مادرم تو خونه نباشه!😰 بیست ساله م که شد عمو صادق با و پنهانی از پدرم با ازدواج من و پسرخاله م پدرام موافقت کرد، یه دختر ساده روستایی دهه شصتی بودم که از مسائل هیچی نمیدونست. همه چیز به خوبی پیش رفت و مراسم عروسی برگزار شد. یک ساعت بعد از رفتن مهمونها پدرام از پیش من رفت تو خاله اشرف و تا صبح برنگشت. وقتی از خاله علتش رو پرسیدم بهم ...😱😱🤫🤫 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7