اونها از آبی که همراه کاروان امام حسین علیه السلام بود نوشیدند💦 و سیراب شدن 😊
اونشب حر به خیمه های امام و یارانش نگاه کرد و با خودش گفت😇
داخل این خیمه ها چه اتفاقی میفته بچه های کوچکی که باهاشون هستن چکار میکنن 🤔
خسته اند ؟
خوابیده اند ؟
غذا دارند ؟
مریض نیستن ؟
حر به این چیزها فکر میکرد و ناراحت بود 😞
فردای اون روز یکی از سربازهای حاکم قلدر برای آقای حر یک نامه آورد📜
حاکم قلدر 😡نوشته بود
حر وقتی نامه به دستت رسید امام رو داخل یک بیابون بی آب و علف نگه دار😨 این سرباز هم پیشت میمونه که ببینه دستورم رو انجام میدی یا نه😰