#ارسالیمخاطب
✍🏻ن.غ
باصدایی از ناسزا، ناله و نفرین چشمانم باز شد...
خوب که دقت کردم، زن و شوهر جوان واحد کناریمان بودند. صداهای زن جوان، سوزی عجیب داشت. گریههایش خبر از بیوفایی و بیمهری میداد، از خیانتی آشکار.
سعی کردم دیگر نشنوم، اما مگر میشد...
هنوز با این افکار جدید که به خوردمان دادهاند ارتباط نگرفتهام؛ که هرکس باید سرش در کار خودش باشد، که مگر میشود صدای گریه و نالهی همنوع خود را نشنوم.
خلاصه شب جایش را به صبح داد. مشغول کارهای خانه بودم. که زنگ آپارتمان را زدند، درب را باز کردم. زن جوان همسایه بود. چشمانی متورم و صورتی آکنده از غم داشت.
به داخل خانه تعارفش کردم. ننشسته، زد زیر گریه. هول شدم نمیدانستم چه کنم؟
بیاختیار در آغوشش گرفتم. میان گریههایش گفت: مگر نمیگویند اسلام کاملترین دین است. حقوق و قوانین کاملی برای زن دارد.
مگر نمیگویند ایران حکومتی اسلامی دارد، قانون و مقررات دارد. اما چه شد؟ کو؟ کجاست؟
اندکی که آرام شد و تمام حرفهای دلش را زد بلند شد، خداحافظی کرد و رفت...
حدود یک سال پیش به این آپارتمان آمدند. از نوع پوشش و رفتارشان میشد فهمید از خانوادههای به قول خودشان متمدن و امروزی هستند و ما خانوادهای مذهبی و پایبند به سنتها. من صاحب چادر حجاب برتر بودم و او شل حجاب.
به هر حال رفته رفته پوشش و سبک رفتارشان تغییر کرد که گاهاً موجب آزار دیگر همسایهها نیز می شد.
و منی که طاقت نمیآوردم و تذکراتی دوستانه به زن جوان برای نوع پوشش میدادم.
شعار زن، زندگی، آزادی رواج گرفت و دختران و زنان بسیاری به این بهانه با هر نوع سبک پوششی به خیابانها آمدند. در این میان، دل شوهر برای یکی جذابتر از زن خودش که از زیبایی چیزی کم نداشت، میرود. و در نهایت خیانت و نابودی آرزوهای یک زن جوان…
@Becha_Nejebad🇮🇷