مطالب خودم *: ﷽؛ ✍🏻 نشسته بود کنارم، وقتی اومد، تا نشست، آهی کشید پاهاشو دراز کرد از درد، میثم مطیعی که می خوند مردم یه سری پاشدن، ایشونم به زحمت بلند شد، دوباره با آه و ناله به سختی نشست، گفتم حاج خانم خب پا نمی شدین، اذیّت شدید، گفت نه آخه ادب حکم می کنه بلند شم، دوباره موقعی که آقا اومد به زحمت بلند شد، یه بارم وقتی اسم امام زمان اومد، نمازشم به سختی ایستاده خوند. چقدر یه انسان می تونه با ادب باشه، حتّی در کوچک ترین مسائل که شاید کمترین کسی این شکلی بهش توجّه کنه ، اهمّیت بده و به خودش سختی بده.. یه استکان تو کیفم بود از اون خوشگلای کوچولو قدیمی طور یادگار مادرم، وقتی دید، گفت استکانشو خدااا، بهشون هدیّه دادم، گفتم یادگار مادرمه ، گفت نه نه اصلا، یادگاری‌ه نه، گفتم چند تا ازش دارم مال شما، داشتم غصّه می خوردم حالا با این پا دردش چطوری بره تا ایستگاه اتوبوس یا مترو، بعد یادم افتاد اراده و ایمانشون بوده که تا اونجا کشوندتشون ، همونطورم برمی گردن.. گفت غسل شهادتم کرده، ای قربونت برم مادررر که انقدر تو خوبی.. ایران عزیزمون پره از این مادرا و پدرا❤️ امروز خیلی قشنگ بود.. ماشاءالله ✊🏻 حزب الله حزب الله ماشاءالله ✍⏳@bedonetavaghoff