⭕️ جو بایدن و مأموریتی شاید ناممکن حبیب حسینی فرد دونالد ترامپ اولین رهبر یک کشور دارای نظامی دمکراسی نیست که پس از اعلام نتایج انتخابات از قبول شکست خود سرباز می‌زند. یکی از موارد برجسته در این زمینه به انتخابات سال ۲۰۰۶ ایتالیا برمی‌گردد. در آن سال، نخست‌وزیر ایتالیا، سیلویو برلوسکونی، مردی که به لحاظ رویکردهای اخلاقی و سیاسی و نسبتش با دمکراسی و زنان و ... شباهت‌های زیادی با ترامپ دارد حاضر نشد پیروزی رقیب، رمانو پرودی را در انتخابات مجلس ملی بپذیرید و ۲۵ هزار رای بیشتر پرودی را حاصل تقلب می‌دانست. پس از بازشماری‌ها و رای دیوان عالی کشور نهایتا برلسکونی به نتیجه آرا تمکین کرد. در تاریخ انتخابات آمریکا اما وضعیتی مشابه این روزها تقریبا سابقه نداشته است. آخرین رئیس جمهوری در آمریکا که یک دوره‌ای شد جرج بوش بود که انتخابات سال ۱۹۹۲ را به بیل کلینتون باخت. و طرفه این که گرچه بوش هم از حزب جمهوریخواه بود، ولی رفتار و رویکردش در قبول شکست خود و در کل سیاست‌ها شباهتی با رفتار کنونی ترامپ نداشت. جرج بوش گرچه به کارنامه ۴ ساله‌اش انتقادهای متفاوتی مطرح است، ولی او در دوره‌ای رئیس جمهور بود که شوروی در هم شکست و عبور از جنگ سرد و دنیای دو قطبی در دستور کار قرار گرفت. و بوش نقش محوری آمریکا را در این میدان جدی گرفت، با اکتورهای مختلف بین‌المللی از در گفت‌وگو و تفاهم و توافق درآمد، مدیریت گذار به دوران پساشوروی کم و بیش خوب انجام شد. و او در عین حال حامی مناسبات اقتصادی و تجارت گسترده بین‌المللی با جهان هم بود و ... و روزی که هم که در نوامبر ۱۹۹۰ بازی را ۴۳ به ۳۷ درصد به کلینتون باخت، نه پیشاپیش شکست احتمالی خود را صرفا نتیجه تقلب تبلیغ کرد و نه زمانی که نتایج اعلام شدند از قبول آبرومندانه آن سرباز زد. او انتقال آرام و توام با شان و احترام قدرت به رقیب پیروز را در همان سنت قدیمی دمکراسی‌ها و بخشی مهم از ارزش‌های آن دید و در پیامی که برای کلینتون فرستاد، نوشت: «ما به شان و اقتدار نظام دموکراتیک کشورمان احترام می‌گذاریم و همگی پشت سر رئیس جمهور منتخب می‌ایستیم و برای او همه چیزهای نیک را آرزو می‌کنیم.» و دو رئیس جمهور در دوران بعد هم بر بستر درکی که از "منافع آمریکا" داشتند، به رغم اختلافات حزبی رابطه‌ای مبتنی بر احترام برقرار کردند و تا آنجا که می‌توانستند بر نمایندگان احزاب خود در کنگره در راستای رسیدن به اجماع و توافق اثرگذار می‌شدند. شاید تصور شود که رفتار و رویکرد به شدت متفاوت ترامپ در عدم قبول شکست خود به اختلاف کمش با رقیب (۶۹ میلیون در برابر ۷۴ میلیون رای بایدن) و میزان آرایی برمی‌گردد که کمتر نامزد شکست‌خورده‌ای در تاریخ دمکراسی آمریکا از آن خود کرده است. بوش در برابر ۴۴ میلیون رای کلینتون به ۳۹ میلیون رای دست یافت. ولی رای رقیب پیروز (بایدن) هم در تاریخ دمکراسی آمریکا بی سابقه است. به عبارتی مشکل ترامپ این است که اصولا با قبول شکست میانه‌ای ندارد. حتی در معاملات تجاری شرکتش هم دائم با پرونده‌های مختلف پای دادگاه‌ها را به میان کشیده و اغلب هم قبول رای دادگاه‌ها را با اکراه پذیرفته است. این که جامعه آمریکا و حزب جمهوریخواهی هم در تاثیر و تاثر از یکدیگر در این سال‌ها به شدت متفاوت و قطبی شده‌اند و تلفیقی از تندروی تی پارتی و پوپولیسم و ملی‌گرایی مبتنی بر آرای هسته سفیدپوست جامعه آمریکا در حزب دست بالا را پیدا کرده نیز در تبیین تفاوت رویکرد جرج بوش پدر و ترامپ قابل تاکید و مکث هستند. حدود ۷۰ میلیون نفر از جمعیت آمریکا دوباره به کسی رای دادند که در تحریف واقعیات کم نمی‌آورد، در هجمه به دوست و دشمن ملاحظه و شرمی نداشت و سیاست‌ورزی را از بسیاری از جنبه‌های مدنی‌ که در دوران معاصر جا افتاده بود تهی کرد. همین رفتار و رویکردها شاید علت آن بود که هیچگاه محبوبیت ترامپ بر خلاف اسلافش از ۵۰ درصد بالاتر نرود. ولی همان پایگاه رای او که حالا بسی فزونتر شده، به حرف و حدیث او در هماوردی با "الیت فاسد" در واشینگتن که آمریکا را به روندهای گلوبالیزاسیون و به چین و به جریان مهاجرت فروخته است باور داشت و حالا بیش ازپیش به او وفادار شده‌اند. نابرابری‌های اجتماعی و از دست‌رفتن فرصت‌های شغلی در پیامد جهانی‌شدن و لختی خود اقتصاد آمریکا در دمسازکردن خود با روندهای نوین به گونه‌ای که رشته‌های با امکانات اشتغال کمتر مثلا در آی تی و حوزه سایبر شاخص آن شده‌اند، ترس از دست‌رفتن فرادستی فرهنگی و سیاسی سفیدپوستان مسیحی در جامعه آمریکا با تغییرات در ترکیب جمعیتی کشور به سود مهاجران، و نیز شماری عوامل کوچک و بزرگ دیگر بخشی از جامعه را که روزگاری پایگاه رای دمکرات‌ها بود حالا به مرید ترامپ و تندروترین گرایش درون حزب جمهوریخواه بدل کرده است، گرایشی که برای مشکلات گلوبال راه‌حل‌های ملی و انزواجویانه 👇👇👇👇 ادامه در پس بعدی 🇮🇷بدون مرز