⭕️ وقایع روز عاشورا(2)
❇️خطبههای اباعبدالله(ع)
🔹ظهر عاشورا اباعبدالله مکرر آمد و با مردم اتمام حجت کرد. حضرت نمیخواستند که کوچکترین ابهامی در کار باشد و لهذا افراد زیادی متنبّه شدند و توبه کردند و آمدند. جناب حر از همانها بود. حضرت متعدد آمد و با مردم صحبت کرد، خطبههای خیلی طولانی و بسیار بلیغ خواند. همه راویان نوشتهاند که حسین وقتی که آمد وسط میدان ایستاد، آن نوبتی که بر اسبش سوار بود، خدا را ثنا گفت و به پیغمبران و ملائکه ثنا کرد و یک مقدمهای برای سخن خودش چید. عرب هم اهل فصاحت و بلاغت است یعنی سخن را خوب میشناسد. خود آنها گفتند چنان سخن گفت که مثل آن سخن و بلیغتر از آن سخن تا آن روز احدی نشنیده بود. و این نشان میدهد که اباعبدالله چه اندازه بر اعصابش- به اصطلاح امروز- مسلط بود، بر روحش مسلط بود و چقدر روحش پر از حماسه و شور بود! یک ذره خودباختگی در وجود مقدس اباعبدالله نبود.
🔹انواع اتمام حجتها را در همان مکالمهها کرد و اغلب مانع میشدند. ولی هرجور بود اینها را ساکت میکرد. گاهی دستور میدادند هو کنند که صدای حضرت شنیده نشود. گاهی به گونه دیگر میآمدند که مانع ایجاد کنند ولی حضرت بالأخره سخنان خودش را میگفت و مردم وادار به سکوت میشدند و سخنان حضرت را میشنیدند. انواع اتمام حجتها را کرد. مسئله شایستگی خودش را برای حکومت و خلافت و عدم شایستگی کسانی که اینها از آنها اطاعت میکنند مطرح کرد. مسئله نامهها و دعوتهایی را که فرستاده بودند مطرح کرد. یک یک افرادی را که نامه نوشته بودند و اکنون در میان لشگر عمر سعد بودند فریاد کرد؛ به نام، آنها را صدا کرد، گفت آیا شما نبودید که این نامهها را نوشتید؟
🔹بعد از همه اینها، فرمود یک مسئله دیگر: شما مرا یک آدم عادی حساب کنید. اسلام در کشتن مقرراتی دارد که یک مسلمان را در چه شرایطی میشود کشت. یک مسلمان را اگر قاتلِ بناحق باشد میشود کشت. اگر بدعتی در دین ایجاد کرده، دین را زیر و رو کرده است میشود کشت. اگر چنین کرده است میشود کشت. من چه کردهام؟ من خونی را به ناحق ریختم؟ بدعتی را در دین ایجاد کردم؟ اینها جوابی نداشتند.
🔹عدهای گفتند: حسین! میدانی قضیه چیست؟ ما فقط با پدرت دشمن هستیم. حسینی که پدرش از هرکس دیگر برای او محبوبتر است، بعضی این جور نوشتهاند که وقتی اسم پدر بزرگوار خودش را شنید شروع کرد بلندبلند گریه کردن. این است که میبینیم یکی از شعارهای اباعبدالله در روز عاشورا افتخار به پدرش است أنَا ابْنُ عَلِی الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِم/کفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ افْخَرُ؛ من پسر علی پاکم و همین یک افتخار من را بس.
🔹آن وقت بود که بار دیگر آمد و این دفعه برای اینکه محلش مرتفعتر باشد و صدایش را بهتر بشنوند سوار بر شتری شد و آمد ایستاد، آن خطبه بسیار بسیار حماسی را (تَبّاً لَکمْ ایتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرَحاً) را خواند. دیگر اینجا منطق آن منطق نیست: ای خاک بر سر شما جمعیت! تا آخر که خیلی مفصل است و واقعاً خطبه عجیبی است. [در این خطبه] انسان علی را میبیند که دارد حرف میزند، یکپارچه احساسات آتشین است و یک روح صددرصد انقلابی است که دارد حرف میزند. آن جمله معروف در خلال این خطبه است؛ رو کرد به این جمعیت سی هزار نفری، با فریاد بلند فرمود: ایهَا النّاسُ! الا وَ انَّ الدَّعِی بْنَ الدَّعِی قَدْ رَکزَ بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا وَ رَسولُهُ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ مردم بدانید- یعنی همه مردم دنیا بدانند- این ناکسِ پسر ناکس، این زنازاده پسر زنازاده، عبیدالله زیاد، به من گفته است حسین از میان دو کار یکی را انتخاب کند: یا تن به ذلت بدهد یا شمشیر. به او بگویید: هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ما تن به ذلّت بدهیم؟! ما کجا و ذلت کجا؟! یأْبَی اللهُ ذلِک لَنا ما خداپرستیم، ما موحدیم، ما گفتهایم: لا اله الّا الله، ما تابع اصل لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ هستیم. خدایی که ما میپرستیم نمیپذیرد که ما تن به ذلت بدهیم. پیامبرِ آن خدا نمیپسندد که ما تن به ذلت بدهیم. بعد فرمود: آیا آن دامنی که حسین در آن دامن بزرگ شده است، آن پستانی که حسین از آن پستان شیر خورده است اجازه میدهد حسین تن به ذلت بدهد؟ پس من جواب پدرم علی را چه بدهم؟ جواب مادرم زهرا را چه بدهم؟ من اگر بخواهم تسلیم بشوم پدرم علی نمیپسندد. ما در دامن علی بزرگ شدهایم، ما بچه علی هستیم.
🇮🇷 بدون مرز
https://eitaa.com/joinchat/1644822562Cb7b89e38ae