زمان / بدون تو هرگز ۲۰ ▪️زینب مریض شده و دکتر واتسون با اصرار به خانه اش می آید که از او مراقبت کند ولی زینب راهش نمی دهد و شرط ازدواج را صحبت دکتر با پدرش می داند … واتسون اما باز هم به اصرارش را ادامه می دهد و البته با عصبانیت و دلخوری. ▪️با قاطعیت بهش نگاه کردم … – این من نبودم که تحقیرتون کردم … شما بودید … شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست … ▪️عصبانیت توی صورتش موج می زد … می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد … اما باید حرفم رو تموم می کردم… ▪️شما الان یه حس جدید دارید … حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش … احدی اون رو نمی بینه … بهش پشت می کنن … بهش توجه نمی کنن … رهاش می کنن … و براش اهمیت قائل نمیشن … تاریخ پر از آدم هاییه که … خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن … اما نخواستن ببینن و باور کنن … ▪️شما وجود خدا رو انکار می کنید … اما خدا هرگز شما رو رها نکرده … سرتون داد نزده … با شما تندی نکرده … ▪️من منکر لطف و توجه شما نیستم … شما گفتید من رو دوست دارید … اما وقتی … فقط و فقط یک بار بهتون گفتم… احساس شما رو نمی بینم … آشفته شدید و سرم داد زدید … متن کامل را در سایت بخوانید. 🔺️نویسنده: زینب حسینی ✅ https://behdokht.ir/65304/ #behdokht.ir