💍من عروس بدشانسی هستم من سه ماهه 💞ازدواج کرده ام و در این سه ماه اصلا مثل یک تازه عروس بهم خوش نگذشت. من به عنوان تازه عروس انتظار داشتم که حامد شوهرم یا خانواده اش مرا خیلی احترام کنند و دوستم داشته باشند. همه همکارانم از روزهای اول ازدواج و مهمانی هایی که می رفتند و ماه عسل خوب و شیرین خودشان برای من تعریف کرده بودند، من هم انتظار داشتم که روزهای اول برایم خیلی زیبا باشد، ولی نشد، انگار شانس نداشتم. 💠 من زمانی قبول کردم با حامد ازدواج کنم که او بعد از یک مدت طولانی از کمپ ترک اعتیاد تازه خارج شده بود و ادعا می کرد که پاک پاک است و من هم به او اعتماد کردم و برای همسری و یک عمر زندگی مشترک او را پذیرفتم. 💠همزمان با او یکی از مدیران سرشناس شهرمان به خواستگاری من آمده بود و با من که خودم تقریبا کارمندی با رتبه بالای اداری بودم و تحصیلات دانشگاهی داشتم و از حقوق و مزایای اداری خوبی برخوردار بوده و هستم، قرابت بیشتری داشت ولی من ترجیح دادم با این حامد که دیپلمه، بیکار، تازه پاک شده از اعتیاد و چند سال از من کوچکتر بود، ازدواج کنم. چون فکر می کردم مردی بسیار مهربان، باوفا، دلسوز و همراه است. من  شیفته این خصوصیات حامد شدم و ازدواج کردیم. در حال حاضر سه ماه است از ازدواج مان می گذرد. من بعد از آمدن از محل کار به همه کارهای خانه می رسم و خودم را برای آمدن شوهرم آماده می کنم ولی حامد بعد از تنها سه ماه از شروع زندگی مشترک مان، اصلا به من اعتنایی ندارد و به من محل نمی گذارد. ❇️ بطور واضح اعلام می کند که دیگر برای من جذابیت نداری. مادر و پدرش آدم های بسیار خوبی هستند ولی الان که به مشکل برخورد کرده ام کمکم نمی کنند. من وقتی قبول کردم با او ازدواج کنم، می دانستم پولی در بساط ندارد که بخواهد هزینه کند و از پدر و مادرش هم توقعی نداشتم. همه هزینه عروسی را خودم دادم، از پول حلقه ها و سالن گرفتن و لباس برای خودم و خودش و همه مخارج ریز و درشت دیگر و حتی خانه هم خودم رهن کردم که به حامد سختی وارد نکنم چون پول نداشت. پدر و مادرم هم می گفتند عیب ندارد، حالا که داری خودت هزینه کن. ❇️من هم دریغ نداشتم چون فکر می کردم با مردی مهربان و خوب که یک مشکل بزرگ را پشت سر گذاشته، ازدواج کرده ام  و تجربه های گذشته باعث می شود در زندگی با من رفتار خوبی داشته باشد و حتما قدر زحمات مرا خواهد فهمید. ولی حالا می بینم که اصلا اینطوری که فکر می کردم نشد و سر بحث و جدلی کوچک و معمول بین زن و شوهرها، مرا کنار گذاشت و با دوستی با زنان و دختران در فضای مجازی سرش را گرم می کند و هرچه می پرسم چرا اینطور رفتار می کنی؟ 😭می گوید از چشمم افتادی. من در شهر و محل زندگی و کارم آبرو دارم و نمی توانم نگاه های دیگران را و حرف هایشان را تحمل کنم. 🙍‍♀ پیش روانشناس رفتم و او خواست که شوهرم هم همراهم بیاید ولی او قبول نکرد. در مسائل زناشویی بسیار سرد و بی اعتناست و فقط یک ماه اول زندگی خوب و بسیار مهربان بود و به من احترام می گذاشت، چه پیش خانواده خودش و چه پیش خانواده من. بعد از این یک ماه مثل این است که از نظر مسائل زناشویی دیگر هیچ احساس نیازی نمی کند و به خواسته من هم بی اعتناست و می گوید حوصله ندارم، خسته هستم. 🔸در هفته چند شب به خانه نمی آید و من تنها هستم. مشکلاتم را نمی توانم به کسی حتی پدر و مادر خودم مطرح کنم. چون مورد سرزنش قرار می گیرم.الان من نسبت به این مسائل  خیلی حساس  شدم. هرکاری که از دستم بر می آمد برایش می کردم ولی او اعتنایی نداشت. 🔹روان شناس گفته کاری نمی توانی بکنی و فقط وکیل می تواند شما را راهنمایی کند. از شما خواهش می کنم کمکم کنید.   پاسخ مشاور در پست بعدی👇 🆔 @behdokht_ir