#تلنگرانه....
بیداری رفیق؟
امشب یه اتفاقی رخ داد که لازم دونستم باهاتون در میون بزارم ؛یه تلنگر؛یه درس؛یه عبرت؛از اونایی که باید اویزه گوشمون کنیم تا خطا نریم......
خلاصه داستان اینکه
دیشب؛ یه عزیزی که عضوِ کانالمونن؛تشریف اوردن پیویِ حقیر......
سوالاتی پرسیدن که من صلاح ندونستم پاسخشون رو بدم.....
ازشون عذرخواهی کردم بابتِ اینکه نتونستم کمکشون کنم و دعاشون کردم و .......
ایشون دوباره اصرار کردن که شمایی که از دستت کار برمیاد؛چراکمکم نمیکنی؟
بهشون گفتم شرمنده دستم بستست....
اینقدر با هم گپ زدیم ؛تا در اخر گفتن
یه وقتایی حلال کردن و بخشیدن خیلی سختِ......
با این حرفشون دلم شکست💔
نه بی حرمتی بوده ؛نه بی احترامی ونه.......
اما متاسفانه ایشون شکایتِ حقیر رو داشتن و خلاصه ماجرا اینکه ؛حقیر مورد پرسش واقع شدم که؛چرا با ایشون بد برخورد کردم؟
در واقع عملی که صورت نگرفته بود رو نسبت دادن......
با اجازه از خادمین کانال
حقیر رفتم پیوی ایشون.....
ازشون پرسیدم.....
ایا من؛به شما؛ بی حرمتی کردم؟
ایشون فرمودن بله ودر شانِ خادم اقا نبود که اینجور برخورد کنه و....
دوباره پرسیدم؛ لطف میکنیدبفرمایید چه برخوردی؟
ایشون دلخور و .......گفتند حلالیت گرفتن خیلی سخته و......رفتن......
امروز پیامی داشتم از جانبِ این بزرگوار؛
مبنی بر اینکه خادمِ اقا جان میشه حلالم کنید و منو ببخشید!؟
گفتن دیشب خواب دیدم .......
میشه حلالم کنید؟
خوابشون رو جویا شدم........
ایشون فرمودن
(خواب دیدم که یه کاروان میخواستن ببرن مشهد؛ منم که اسمِ مشهد میاد با شوق وذوق منتظرم که فقط برم.....
یه دفعه گفتن خادمیاران رو میخوایم ببریم..... شما هم اولین نفر هستید😍 خیییلی خوشحال شدم..... از اینکه میخوام برم...... داشتم اماده میشدم برای رفتن؛ گفتن شما کجا ؟گفتم گفتید که منم هستم. گفتن متاسفانه پرونده خادمیاری شما بسته شده😭😭
دلم خیییلی شکست 💔
با خودم گفتم آقا شما که رئوفید بگید تقصیرِ کار کجا بوده؛ یه دفعه یه صدایی گفت خادم های من همیشه پیشم عزیز هستند ودوست ندارم یکی دلِ اونا رو بشکنه.....
گفتم منم خادمیار شما هستم......
گفتن خادمِ من کسی رو نمیرنجونه.....
واز خواب پریدم.......)
خلاصه داستان اینکه
به واسطه این خواب ؛ایشون به اشتباهشون پی بردن و
امروز اومدن حلالیت طلبیدن وحقیر هم؛ حلالشون کردم....
اواخرِ امشب پیام دادن که؛ بهشون خبر دادن از طرفِ پایگاهِ بسیجشون ؛که قراره یه ماهِ دیگه عازم مشهد باشن......
رفقا......
یه وقتایی؛ ماها متوجه میشیم با تلنگری؛ با خوابی؛ با حرفی؛که( الحمدلله)
اما
یه وقتایی هم هست که دل میشکنیم و راحت قضاوت میکنیم و رد میشیم و متوجه نیستیم.......
وللهِ قسم
به همین امام الرئوف
هدف از تعریفِ این داستان
نه ریا بود؛ نه عُجب ؛نه هر چیزی که فکرشو کنید......
هدف این بود که ؛مراقب رفتارها؛گفتارها؛کردارهامون باشیم........
#دل_نشکنیم💔
یه وقتایی خیلی زود دیر میشه و دیگه فرصت جبران نیست.......
تا وقت هست استفاده کنیم.....
دل نرنجونیم......
قضاوت نکنیم.....
اینجا فقط محلِ ازمونِ و بس.
یه جوری امتحان بدیم که ان شا ء الله اون طرف سرمون پایین نباشه و شرمنده نباشیم.......
الهی به حقِ این لحظاتِ ناب؛
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
ملتمس دعا
یا زهرا سلام الله علیها