آرام دلم/ روایت خانم کرمی/از اعضای کانال بهشت ثامن‌الائمه کارهایم مانده بود. سرم خیلی شلوغ بود. هم باید کارهای خودم را انجام می‌دادم(با دوتا بچه‌ی کوچک هم کارهای مادر همسرم را )،مادر همسرم خانم خوبی است اما بخاطر کهولت سن توانایی انجام کارها را ندارد. چند ساعت مانده بود به تحویل سال،با تمام سرعت کارهایم را انجام می‌دادم که یک دفعه تلفن همراهم به صدا در آمد. اصلا انتظار این تلفن را نداشتم. مهمان! هم خوشحال بودم هم از ماندن این همه کار ناراحت.به سرعت رفتم بیرون و برای مهمان‌ها خریدکردم. ساعت ۱۰:۳۰ شب به خانه رسیدم. انتظار این صحنه‌ را نداشتم. بچه‌ها خانه را مثل روز اول کرده بودند. مادرها بهتر این صحنه را درک می‌کنند.(دلم می‌خواست در این لحظه، زمان داشتم.) مانده بودم و این‌ همه کار. سرم داشت مثل آب جوش قل قل می‌کرد.دخترم با تمام توان گریه می‌کرد:(ماهی قرمزم مرد!) دوست داشتم بلند فریاد بزنم اما وقتی نگاهم به عکس گنبد طلایی امام‌رضا خورد، دلم کمی آرام گرفت. رفتم غذای مهمان‌ها را تدارک ببینم. دختر شش ساله‌ام به پهنای صورت اشک می‌ریخت:(اول سفره هفت‌سین را بچین) قبول نکردم اما صدای گریه‌اش داشت کلافه‌ام می‌کرد. رفتم سراغ سفره هفت‌سین،همه را خیلی سریع چیدم.دوباره هفت‌سین‌ها را شمردم، درست بود؛ هفت تا. اما احساس می‌کردم چیزی کم است! دوباره شمردم. تکمیل بود.حالا خودم مانده بودم،سرسفره هفت‌سین و بقیه‌ی کارها برایم مهم نبود.دلم آرام نداشت.نگاهم به عکس گنبد طلایی افتاد.مثل آب روی آتش، دلم آرام گرفت.درست همین بود:(همان که نقش بسته در تمام زندگی ام) عکس حرم امام مهربانی‌ها 🆔 @beheshtesamen