خواستم مثل همهی خاطرهها به انتها که رسیدیم بنویسم، پایان.
اما مگر وداع از کربلا پایان ماجرا ست؟!
وقتی برای آخرین بار سر برمیگردانم و بینالحرمین به بدرقهی کاروانمان میآید.
وقتی پرچم قرمز عباس بن علی که جلوی
کاروان ماست هم توان خداحافظی ندارد با خودم میگویم یعنی این پایان ماجرا ست؟!
هر سال میلیونها انسان پیاده به کربلا میآیند برای چه؟
در این عصر تکنولوژی چرا پیاده؟!
وقتی یاد روزهایی میافتم که امالبنین،
مادر پسران در مدینه با روضههایش اشک دشمنان را هم جاری میکرد.
وقتی در این یک سال و نیم بعد از کربلا زینب خواهر امام، دست از حسین برنداشت.
وقتی علیبنالحسین تا آخر عمر به دیدن کاسهی آب بیتاب میشد.
وقتی امام رئوف به پسر شیب فرمود: یابنالشبیب گریه فقط در غم حسین.
وقتی امام عصر هر صبح و شام گریان میشود برای حسین.
پس وداع از کربلا پایان راه نیست.
این دلهای سوخته، پیاده آمدهاند برای درک قطرهای از دریا.
حالا این دلهای سوخته به شهر و دریا خود برمیگردند، به احترام کربلایی شدنشان قبلهگاه شهر میشوند. همه به دیدارشان میآیند. اینجاست که آتش این دلها زبانه میکشد و دل همهی عاشقان حسین را میسوزاند.
کار زینبی کردن ارثیهای ست برای زائر کربلا.
سوغاتی کربلا تربت حسین است و دلی سوخته.
این راه پایان ندارد...
📒 کتاب پشت پرچم قرمز/ خاطرات پیادهروی اربعین موسسه بهشتثامنالائمه سال ۹۱
🆔
@beheshtesamen