نوجوان بودم که آیتالله بهجت از دنیا رفت. آن سالها عکس آیتالله روی دیوار اتاق ما بود و خواهرم ارادت ویژهای به او داشت. داستانهای آیتالله بهجت و نمازهایش، ارادت بینظیرش به امامزمان بر سر زبانها افتاده بود.
خبر رحلت آیتالله بهجت که آمد، ناامید شدم. مگر نگفته بود پیرمردها هم ظهور را میبینند. پس خودش چرا نماند و رفت.
چند وقتی این داستان توی ذهنم بود که حتما ظهور عقب افتاده و آقای بهجت که مرگ اختیاری داشته، رفتن از سال پر فتنه ۸۸ را ترجیح داده به ماندن. چه سال سختی بود، سال فتنه.
سالها بعد کتاب حضرت حجت را خواندم و فهمیدم که این جمله را به اشتباه به آیتالله بهجت نسبت دادند و اصلا ماجرا اینطور نبود. میتوانید به کتاب مراجعه کنید و بخوانید. حرف من اینجا چیز دیگریست.
امروز که خبر
شهادت شهید سیدحسن نصرالله رسید، عدهای مثل آن روزهای من ناامید شدند. پس پیروزی قدس چه میشود؟! پس علاقهای که سید حسن گفته بود به نماز خواندن در قدس چرا به نتیجه نرسید؟! نکند باز ظهور به خاطر کمکاری ما عقب افتاده! تقصیر این و آن است.
وقتی پیام آقا را خواندم دیدم ذرهای روح ناامیدی در پیام آقا نیست. در این مسیر رسیدن تا قله هر سربازی پرچم را تا گذری بالا میبرد و بعد راه را به شاگردان مکتب خود میسپارد و به اتاق فرماندهای در ملکوتاعلی پرواز میکند.
آقا از مکتب شهید نصرالله گفتند. شهید نصرالله همان طور که شهید سلیمانی صاحب مکتب بود، مکتبی دارد که با شهادتش جاری ست و مثل چشمهای زلال میجوشد.
خون شهید سیدحسن بر زمین نخواهد ماند همانطور که خون شهید عباس موسوی...
ناامیدی بیمعناست...
بغضهای توی گلوی ما، انگیزه جهاد ماست.
امروز همهی ما به جهاد خوانده شدیم.
هر کدام باید خودمان را برای رسیدن به قله آماده کنیم. سربازان امامزمان قلبهایی از فولاد دارند که با ارتباط با قرآن و اهلبیت آن را آبدیده کردهاند.
چرا اسم من و شما ترس به دل دشمن نیندازد؟! جهاد ما کجاست؟!
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#پیروزیم
#روز_نوشت
🆔
@bibliophil