دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
به خودش که نگفتم برای این بود که شماها رو اول راضی کنم بعد بهش بگم.میدونم اونم دوستم داره.من تا وقتی همه شما راضی نشدین صبر می کنم عجله ندارم.ازاتاق پویان اومدیم بیرون.عمه گفت میای الان‌بریم امامزاده صالح،گفتم باشه عمه الان حاضر میشم،پیمان گفت پس بزاریدخودم میبرمتون.هرسه تارفتیم امامزاده.عمه توی امامزاده خیلی گریه کرد خودش رو به ضریح چسبونده بود و التماس می کرد.به پیمان گفتم برای چی دعاکردی؟کفت معلومه بچه،من دلم میخوادزودبچه داربشیم.گفتم من دارم درس می خونم ،من باید با دل راحت درسمو بخونم.دستمو فشار دادو گفت مگه باباش مرده خودم هستم مامانش بره و دکتر بشه خوبه.عمه از بس گریه کرده بود قرمز شده بود.پیمان گفت آخه مامان هنوز که چیزی نشده چراالکی خودتو ناراحت می کنی ؟وقتی رفتیم خونه نه شوهرعمه ونه پویان،خونه نبودن.چندین ماه گذشت،پویان دیگه درموردمیناحرفی نمیزد،ازمیناهم‌ که سوال کردم کفت پویان گفتهدفعلاصبرکنید،مینادیگه خونه ماهم نمی اومد،حتی برای تولد پیمان دعوتش کردم نیومد.دیگه همه فکرمیکردن پویان منصرف شده.تو خونه زیاد حرف نمیزد و شوخی نمی کرد،جواب هرمسیدخم باآره‌یا نه جواب میداد.من‌فکرمیکردم میخوادبقیه رو تنبیه کنه.یک روز تازه از دانشگاه برگشتم‌ خونه که دیدم پویان روی پله هاایستاده.تادیدم گفت سلام سمیرا خوبی،کارت دارم میای بالا.عمه توآشپزخونه بود.باهم رفتیم تو اتاقش،ازقیافش معلوم بود میخوادحرف مهمی برنه.به ازمقدمه چینی گفت راستش فقط به تو اعتماددارم که‌میخوام کمکم کنی،راستش برای یه دوره هشت ماهه بایدبرم خارج ازکشور،اصلاهم به خاطرمینادلم نمیخوادکه برم،میخوام اگه میشه بقیه رو راضی کنی تابریم خواستگاری.بنظرت تو میشه کاری کردوبتونم عقدکنم وبعدبرم.گفتم یعنی دیگه تصمیمت قطعیه .گفت آره اگر تو موافقی یک تهدید الکی بکنم شاید کار ساز باشه.گفتم یعنی میخوای دروغ بگی.گفت:آره، آدم رو مجبور می کنن .می خوام بگم اگر با مینا موافق نباشین میرم و بر نمی گردم.گفتم نکنه می خوای این کارو بکنی؟ لبخند زد و گفت نه بابا ماموریتی میرم نمیشه که‌بمونم.زن داداش حالابگوچکارکنیم،چی بگیم بهتره.گفتم بزار من پیمان رو راضی می کنم درست میشه نگران نباش.گفتم حالاکی میخوای بری؟گفت آخر بهمن تا اون موقع باید تکلیفم روشن بشه.دلم برای مینامیسوزه.اگر برم غصه می خوره این روزا همش گریه میکنه‌،می خوام دیگه اذیت نشه.گفتم پس باید درست فکر کنیم که همه چیز خراب تر نشه. گفت پس قول دادی .همه چیز دست تو زن داداش. فتم تواتاقم ومشغول درس خوندن شدم که پیمان اومد. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿