شاید ده بار از اون راهروی دادگستری بالا و پایین رفته بودم تا تونستم دادخواستم رو آماده کنم برای تمبر زدن ...
مدتی توی صف ایستادم تا نوبتم بشه و اونو تحویل بدم ..
مردی که اونجا نشسته بود..اونقدر بوی عرق می داد که نمیشد بهش نزدیک بشی انگار یکماه بود حموم نرفته بود و مدام از داد خواست ایراد می گرفت و منو می فرستاد برای اصلاح ...
تازه وقتی نوبتم رسید کلی طول کشید تا از دستم گرفت و نگاه کرد درست مثل این بود که می خواست هسته اتم بشکافه ..
گفتم به خدا اگر دیگه اشکال بگیری نمی تونم برم درست کنم دارم از حال میرم ...
همینو قبول کن .. طوری که انگار حرف خوشایندی بهش زده بودم نیشش تا بنا گوش باز شد و به من نگاه کرد و گفت : نه ؛ فکر کنم دیگه درست شده؛؛ بعد خنده ی چندش آوری کرد و دندون های زرد رنگشو نشون داد و گفت : خواهر دست من که نیست؛؛ اگر اشکال داشته باشه میره بالا و ایراد می گیرن بر می گرده ..
قبول کنم کار خودت عقب میفته ...
از صبح تا حالا این بیست و پنجمین تقاضای طلاقه ..
همه اشکال داره اما نه مثل تو؛؛ خودت دقت نمی کنی ..تقصیر من ننداز ...
و در خواست منو کرد زیر کاغذ هایی که توی یک فایل فلزی بود و گفت : برو بشین صدات می کنم ....
به ساعتم نگاه کردم ..وای خدای من نزدیک ظهر بود باید قبل از بهروز می رسیدم خونه و چمدونم رو بر داشتم ؛؛ نمی خواستم دیگه باهاش در گیر بشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿