.
باسلام به مدیر کانال وهمه دوستان.تجربه دوستی..من تو سن ۲۰ سالگی مزون دوخت لباس زنانه زدم ودختری بودم شادو سرزنده اهل رفیق واینام نبودم.عشقم خانواده ام بود..یه برادر داشتم که ۲سال از من بزرگتر وهمدم ورفیق هم بودیم .هرشب از سرکار میومد دنبالم باهم میرفتیم خونه..چندتا مغازه بعد مزون من بود که سوپر مارکت بود وبابرادرم دوست شده بود..یه روز یه خانم جوانتر از خودم اومد بایه بشقاب شیرینی.وگفت من خواهر سوپری هستم .برادرتونم دیدم پیش داداشم خلاصه من زیاد خوش نداشتم با غریبه ارتباطبگیرم چون کمی ساده وخوش بین بودم ..برادرم گفت خوبه دوست بشی بااین خانم بهت نزدیکن وهواتو دارن..این خانم هر روز به بهانه های مختلف میومد وهرکاری برام میکرد.طوری شده بود از خواهرام بیشتر دوستش داشتم.کم کم بهم گفت من عاشق برادرتم گریه میکرد منم دلم براش میسوخت.وضع مالی خانوادش خوب بود ولی برادرکوچکترش ارازل وپدرشم بنگاهی زمین خوار بود..هرچی خانواده من میگفتن .من میگفتم دخترشون خوبه چه گناهی داره.خلاصه بعد ۴سال با واسطه گری من وبا همه جنگیدن ایشون وبرادرمو عقد کردیم که ای کاش نمیشد.ولی از تقدیر الهی وقسمت نمیشه فرار کرد.این خانم کلا بعد از دوهفته شروع کرد به اذیت وآزار من طوری که برادرم حق نداشت تلفن منو جواب بده.۶ماه بعد من ازدواج کردم با خانواده خیلی آبرمند وخوب این خانم حتی خط ونشون کشید برادرم سرعقدم نیاد.مادرم رو خیلی اذیت میکرد.مادرمم خدابیامرز خیلی مظلوم بود .برادرم بعد ازدواج حق نداشت مادرمو سوار ماشینش کنه.حرف زیاده ولی درحوصله نیست من از اون سالها افسردگی بدی گرفتم هم دوست صمیمی وهم برادرم رو از دست دادم .چند باری برادرم تلاش کرد باهم بریم بیایم ولی من گفتم نمیخام ناراحتت کنه..و الان هروقت یه مشکل کوچیک پیدا میکنم بشدت بهم میریزم وافسرده میشم..الان بچه هاش منو نمیشناسن ..البته اینم بگم من واسه ازدواج اونا هر تلاشی کردم خدا برام جبران کرد وهر دشمنی که دوستم به من روا کرد تاوانشوداد.فقطم بامن خیلی شمنه..تو روخدا تودوستی هاتون دقت کنید .
درضمن کاری کردن که من مزونی که با کلی زحمت به درآمد خوب رسونده بودم رو جمع کردم وخونه نشین شدم.وخودش جای من مزون زد همیشه هم درگوش من میگفت من بدم میاد زن کارکنه..ولی از قضا مادرش سرطان گرفت وبعد از۶ ماه فوت کرد وایشونم مزونشو جمع کرد..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿