🌸پماد یک بار یک بسیجی دستش را گرفته بود، آمد بنه تدارکات. گفت: سریع من را برسانید اهواز. گفتم: چی شده؟ دستش را بالا آورد و گفت: دستم، دستم. یادم نیست زخم بود، یا نیش زدگی. گفتم اهواز نمی خواد. ما اینجا دکتر اکبری داریم. فرستادمش پیش نقی. دیدم نقی یه چیز سفید زد به دست بنده خدا، یه باند هم بست روش و گفت: برو، دو روز دیگه اگه خوب نشدی بیا! بسیجی رفت. گفتم: نقی چی کار کردی؟ گفت: هیچی، یکم خمیر دندون زدم به دستش رفت! جالب، دو روز بعد همان بسیجی برگشت و گفت: خوب شدم، باز هم از همون برام بزن!