🍂
#داستان_آموزنده56
من كه فكر ثریا رهایم نمی كرد ، یكهو بی مقدمه گفتم:
چه خواهر خوبی داره .
خیلی راحت گفت: آره واقعا، من مثل زری دوستش دارم، خیلی دختر ماهیه.
در حالی كه سعی می كردم لحنم معمولی باشد، گفتم: ماه بودنش به خاطر حاضر جوابیشه؟
یكدفعه از جا پرید نیم خیز شد و در حالی كه توی تاریكی صورتش را نزدیك چشم هایم آورده بود گفت: باز توی اون سر كوچولیت چه خبره؟!
با حرص گفتم : سر من كوچولو نیست . و پشتم را به او كردم، ولی صدای رعد و برق یكدفعه چنان مرا از جا پراند كه بلافاصله برگشتم و خود را توی بغلش قایم كردم.
خندان گفت: آهان، اینم جریمه ت كه دیگه بی خودی بد اخلاقی نكنی. آسمون جای من تنبیهت كرد.
آن قدر خسته و خواب آلود بودم و در ضمن فكرم مشغول بود كه ترجیح دادم قضیه را با خنده تمام كنم. آن شب گذشت، اما جرقه فكری پوچ توی ذهنم زده شده بود ، بدون این كه خودم بدانم كه روزی این جرقه ، آتشی خواهد شد به دامن هستی و زندگی ام...
آن روزها بیش تر سرگرمی مادرم شده بود تهیه جهیزیه، كارش شده بود با خاله منصوره بازار رفتن و خریدن و دوختن. بقچه و سجاده ترمه كه كنارش سرمه دوزی ونوارهای نقده داشت، چادر نماز، پرده ای، لحاف ها ساتن، ظرف و بلور چینی و....
همه را با شوق و شور می خرید و آقا جون الحق از خرج كردن دریغ نداشت. خانم جون هم تا به چیزهایی كه به خانه می آوردند انافحتنا نمی خواند و هلهله نمی كشید نمی گذاشت بازش كنند.
خلاصه یكی از اتاقهایمان به قول امیر شده بود بازار شام و من پیش خودم فكر می كردم، حالا چه عجله ای است؟ هنوز دو سال وقت داریم.
صورت مهربان و دوست داشتنی مادرم كه با عشق و علاقه دوخت و دوز می كرد و خانم جون كه با آن دست های چروكیده و لرزان برایم سفره قند و دمكنی درست می كرد.
و پدرم كه با رویی باز كمبودهای گوشزد شده مادر را پذیرا می شد، همه و همه رویای قشنگ خانه پدری من بود.
خانه امنی كه سرشار از محبت و عاطفه و مهر بود و من همه چیز داشتم. محبتبی نهایت اطرافیان و زندگی پر از آرامش و رفاهی كه جلوی نیازم را می گرفت با همه ارزش بالایی كه داشت نتیجه اش برای من خوب نبود. خود نیاز و احتیاج ذهن را شكوفا و پویا می كند. بی نیازی بیش از حد باعث تباهی می شود. چون وقتی همه چیز آماده است و آدم از داشتنش مطمئن است اعتماد به نفس احمقانه ای به وجود می آورد كه انسان را از بین می برد . سیری زیاد اگر باعث تركیدن نشود لااقل باعث بیماری است. و این بیماری بلایی بود كه آرام آرام دامن مرا گرفت.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥