*مهدی حجازی فر*، کارگردان فیلم موقعیت مهدی، *سخنان تکان دهنده ای* درباره *مسئولیت خون شهدا* بیان کرد که بهانه این نوشتار را فراهم آورد.
اودرمصاحبه ای گفت:
*فلش اشاره این فیلم* به *مسئولان در هر رده* است. آنان باید بدانند که *پشت هر میز خون است و باید جوابگوی خون این عزیزان باشند.*
امیدوارم که برخی مسئولین یادشان بیاید *این میز* که پشت آن نشستهاند، *محصول خون بهترین آدمهای روزگار است* و چه *مسئولیت عظیمی* بر دوششان قرار دارد.
این سخنان بیدارگر آقای حجازی فر، مرا به یاد خاطره ای انداخت که در دوران جبهه برایم اتفاق افتاده بود:
"امروزصبح *صحرای دزفول* مملو از سپاهی و بسیجی بود؛ همه آمده اند به *صبحگاه مشترک لشکرعاشورا؛* همه گروهان ها و گردانها با همه تخصص ها ؛پیاده، ادوات، توپخانه و....
آخه قراربود *مهدی باکری* ، *فرمانده لشکر* برای همه سخنرانی کند.
من تا آن زمان، نه فرمانده لشکر دیده بودم ونه مهدی باکری.
اسم مهدی که می آمد مو بر تن آدم سیخ می شد وهمه به وجد می آمدند.
مسئول اطلاعات وعملیاتمان می گفت، عراقی ها از مهدی خیلی می ترسند؛ اومی گفت خودم در شنود بی سیم بعثی ها شنیدم که می گفتند برای *جنازه مهدی* از طرف *فرماندهان ارتش بعث* جوائز سنگینی تعیین شده است.
همینجور صحبتها باعث شده بودکه فکر کنم مهدی باکری یک آدم متفاوتی با تیپ و هیکل خاصی است که تاکنون مثلش را ندیده ام.
من وامثال من که برای اولین بار قرار بود فرمانده لشکر عاشورا ؛ مهدی باکری را ببنند، منتظردیدن *آدم روئین تنی* در حد واندازه *رستم وسهراب* بودند.
💫همه منتظر بودند.
همه چشم ها بسوی معبر وردی فرمانده مهدی.
درست سر ساعتی که از قبل اعلام شده بود، *تکبیر و هلهله شادی لشکریان عاشورا، در آسمان پیچید*؛چنانکه گوئی *اهل آسمان نیز با بسیجیان همراه شده بودند*.اما دراین میان چشم من به *معبر* بود که *ورود فرمانده غول پیکروپرآوازه و روئین تن* را به تماشا به نشینم اما با دیدن یک *بسیجی بسیارمعمولی* و لاغر اندام ؛با *لباس کهنه بسیجی*، انتظارم به پایان رسید.
با خود گفتم:
فقط همین؟
مهدی باکری !؟
فرمانده لشکرعاشورا که اسمش لرزه برجان دشمن انداخته است، همین؟!
اما هنوز فکرمی کردم شاید با لحن وگفتار پرطنین اش، *ویژه بودن مهدی* را درک خواهم کردکه نا گاه با صحنه عجیبی مواجه شدم که *راز اقتدار مهدی* را برایم ترجمه کرد.
واقعا عجیب بود والان که از آن واقعه بیش ازده ها سال می گذرد، هنوز آن صحنه برایم *بی مثال* مانده است.
آری! با همین چشمان خودم دیدم که وقتی مهدی باکری ؛ فرمانده نام آور لشکر عاشورا به پشت تریبون رسید ، قبل از هیچ اقدامی، *خم شد* و *پتوی سربازی* کهنه ای را که به احترام فرمانده ، *زیر پایش انداخته بودند*، برداشت وبا وقار ومهارت خاصی آنرا تکان داد وخیلی آرام تایش کرد وبجای زیر پایش ، بر *روی تریبون* نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله ای را گفت که هرگاه ودر هر شرایطی به هر کسی نقل کرده ام ،هم *اشک ازچشمان من سرازیر می شود وهم اشک مخاطبم*.
بخدا سوگند همین الان هم با چشمان اشک آلود صدای ملکوتی اش در گوشم می پیچد که او می گوید:
*"خاک بر سرت مهدی آدم شده ای که بیت المال را به زیر پایت انداخته اند؟"*
این جمله از *من* است👇
*خاک* بر سر هر شخص و فرد ایرانی بویژه *مسولان* بی کفایت و فاسدی که خون پاک *آقا مهدی* و امثال ایشان را با دزدی و فسادشان پایمال میکنند😔😔😔