#داستان_شب 💫
🔸 گرگی با مادر خود از راهی میگذشتند...
بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان میانداخت.
گرگِ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد...
🔸 فرزندِ گرگ ناراحت شد و گفت:
" مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی..."
🔸 گرگ مادر گفت:
"فرزندم، نیک نگاه کن.. ببین کجا ایستاده و آب دهان میاندازد...
اگر او نمیترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمیکرد.... چون مطمئن است من نمیتوانم آنجا بایستم و او را بگیرم.
پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان میاندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف میکند..."
👈 اگر گاهی ما را احترام میکنند.. گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطرِ شایستگیِ ماست...
چه بسا این احترام یا بخاطرِ نیازی است که بر ما دارند یا بخاطرِ ترسی است که از شرِّ ما بر خود میبینند...
مانند: سکوت و احترامِ عروسی در برابر بدخلقیهای مادرشوهری بداخلاق...
و یا سکوت و احترامِ کارگری در برابرِ کارفرمایی ظالم!!!
🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند:
" مبغوضترین بنده ، نزدِ خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرِّ او، تکریم و احترامش کنند....."