1.44M
دشمن مقاومت زیادی می کرد نمیدانستم چکار کنیم یکدفعه نزدیک اذان صبح بود که ابراهیم از سنگر اومد بیرون و به سمت تپه هایی رفت که پشت سرش بعثی ها بودن و شروع کرد به .......... ۵۱