🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
🕊 🕊🕊🕊 #داستان_واقعی #نسل_سوخته #قسمت ۳۱ •══•◈•🌼🍀🌼•◈•══• 👨⚕دکتر نهایتا 6 ماه رو پیش بینی کرده
🕊🕊🕊🕊 ٣۲ ┄┄┄••❅🌺❅••┄┄┄ پدرم، اون چند روز، مدام از بیرون غذا گرفته بود. 🍛 این جزء خصلت های خوبش بود. توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد و دست از غر زدن هم برمی داشت. ✔️ 💵بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم. الهام و سعید و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید، هر کدوم یه نظر دادن اما توی خیابون اون حس، الهام، یا خدا، با هر اسمی که خطابش کنی چیز دیگه ای گفت. 🗣 🏠وقتی برگشتم خونه، همه جا خوردن و پدرم کلی دعوام کرد و خودش رفت بیرون غذا بخره. 🍛 بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه و ایستادم به غذا درست کردن، دایی ابراهیم دنبالم اومد ...🚶♂ 👌اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت. آشپزی و خونه داری هم بلد بودن تو که دیگه پسر هم هستی👨، تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون. 🔥بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم. می تونید از مامان بپرسید؟ من یه پای کمک خونه ام 👈حتی توی آشپزی. ☑️کمک، نه آشپز، فرقش از زمین تا آسمونه . ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم، بالاخره دایی رفت، اما رفت دنبال مادرم ┄┄┄••❅🌺❅••┄┄┄ 👈ادامه دارد....🔜👉 @TanhamasirLezatbandegi 🕊🕊🕊🕊