سعید در اتاق تنها بود، نوری دید نوری که انگار بر تنش گذشت آقایی محبوب که سعید با صدایش چشم باز کرد -بلند شو با ناتوانی لب جنباندـ -نمیتوانم فرمود ــ نه دیگر! حالا میتوانی