در تاریخ ۸/۱۰/۶۰بود که به مرخصی آمده بودم وبه پدر ومادر وبرداران گفتم که من می خواهم خود را فدای قران واسلام وانقلاب کنم آیا شما ناراحت نمی شوید اول کسی که جواب مثبت بهم داد مادرم بود😊 به روایت از یکی از دوستان: شهید در حمله محرم شرکت فعال داشته وجزء آرپی جی زن ها بوده اخلاق ورفتار شهید از نظر انسانیت ومعرفت بی نظیر بود به کوچکترین فرد احترام قائل بود وهیچ موقع حرف ناپسندی به کسی نمی زد وبه افراد مظلوم خیلی زیاد احترام می گذاشت واز مظلومیت ایشان طرفداری میکرد وهمیشه تاکید میکرد که احترام دوست واقوام وبرادر خود را داشته باشید که این احترامات وخوبیهابرای انسان به جای می ماند واما آخرین مرخصی که شهید آمد به مدت بیست روز بود تعداد چند ساک از همسنگر انش که شهید شده بودند بهشون دادندتابرای خانواده شهدا را ببردو تحویل خانواده آنها بدهد که یکی از ساکها از شهدای شیراز بود که خود شهید آن را بردشیراز در همین روزها بود که مرتب به اقوام دور و نزدیک سرکشی می کرد وصورتش خیلی بشاش شده بود وهمیشه میگفت که من شهید میشوم