در سال‌های اول دهه 70 خودم رو به منطقه کردستان رساندم و گروهان و گردان رو تحویل گرفتم و از مرزهای میهن در آن خطه پاسداری کردم. بعد از اتمام جنگ و قبول قطعنامه، غم بزرگی بر دلم نشست و خود را جامانده از قافله عشاق می دانستم و همیشه یاد شهدا خصوصاً دوستم شهید سید جعفر میر محمدی رو می‌کردم تقدیرم نبود که شهید بشم حسرت جا ماندنم از شهدای سال های جنگ و سال های حضور در کردستان بر دلم موند و ناگزیر به زندگی عادی خود برگشتم و ازدواج و فرزند و کار و … ازدواج کردم و دوتا دسته گل به یادگاردارم، زینب جان وصبورا خانم کارمند صدا سیما هم شدم در سال‌های بعد جنگ در نیروی هوایی سپاه خدمت می‌کردم تا اینکه شنیدم منطقه غرب کشور ناامن است و منافقین و گروهک‌ها در فصل بهار و تابستان که ارتفاعات از برف‌ها خالی می‌شود تحرک‌هایی دارند با شنیدن صدای حرمله های زمانه، همسر و دو دخترم را به حضرت زینب (س) و مادر و پدر دردکشیده از سختی های زمانه ام را به حضرت زهراء (س) سپردم. و بدون خبر و بی سر و صدا در ایام اربعین سال۹۴ عازم سوریه شدم و ۲۵ روز در سوریه مبارزه می کردم توسوریه همه ی اطرافیان شیفته ی اخلاق، تهذیب، عبادت، شجاعت، ایثار و اخلاصم شده بودند در آخرین روز پاییز ماه ۹۴ برای برگرداندن پیکر ۴ شهید در منطقه حلب سوریه داوطلب شدم و پس از برگرداندن ۳پیکر مطهر به چهارمین نفر که رسیدم از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفتم وبه شهادت رسیدم