🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت113🦋 رسیدم و درو باز کردم. نگاهمو از جفت پاهاش به بالا کشیدم. بوت چرم زرشکی. شلوار جین لوله ایی آبی خوش رنگ. پالتوی خیلی کوتاه که با بوت هاش ست بود. پالتو باز بود و زیرش بافتی طوسی رنگ کوتاهی پوشیده بود تا کمرش بود و من کمربند شلوارم میتونستم ببینم. شال گردن طوسی و کلا طوسی. موهای بلوند چتریش هم از کلاه بیرون زده بود. رژ زرشکیش هم بدجوری تو چشم بود. و چشمای سبزش. پوزخندی زد و گفت. _پس اون بی ادبی که منو این همه پشت نگه داشته تویی؟ گفتم. _شما؟ گفت. _چه پرو برو کنار. بعدم با دستش منو کنار زد و وارد شد. رفتم تو حیاط وگفتم _کجا میری خانم با کی کار داری؟ با حالت چندشی به درو دیوار اینجا نگاه کرد و گفت _به توچه. بعدم انگار داره با خودش زمزمه میکنه گفت. _اینجا دیگه کدوم جهنمیه چقدر کوچیکه...... همین لحظه برسام وارد حیاط شد و تا سر بلند کرد هنگ کرد. دختر با دیدن برسام جیغی از سر خوشحالی کشید و گفت. _وایییی برساممممم دلم برات تنگ شده بود. بعدم دستاشو باز کرد و رفت تا برسامو بغل کنه. چشمام درشت شد. برسام عین برق گرفته ها عقب رفت و گفت. _جلو نیا تو اینجا چیکار میکنی؟ادرس اینجا رو کی بهت داده؟ دختره که انگار بادش خوابیده بود گفت. _برسام من بعد این همه وقت از آمریکا برگشتم و حالا اینجام تا تورو ببینم ولی تو اینجوری میکنی.؟ برسام سعی میکرد به اون دختره نگاه نکنه گفت. _ممنون ولی من نمیفهمم برای چی اومدی و کی ادرس خونه ی مادربزرگمو بهت داده؟کار مامان و بابا نبوده سام خبرت کرده؟ سری تکون دادو گفت. _خوب که چی اصلا حرفت درست سام گفته مگه چیزی عوض میشه من اومدم تورو ببینم اونوقت اینجوری ازم پذیرایی میکنی این از تو اینم از اون خدمتکارت. برسام گیج گفت _خدمت کار؟؟؟ دختره برگشت و گفت. _اره دیگه اینو میگم. حس کردم کل صورتم قرمز شده چشمامو ریز کردمو پشت هم نفس عمیق کشیدم. برسام با اخم گفت. _ایشون خدمتکار نیستن ما اینجا خدمتکار نداریم ایشون... پرید تو حرفشو گفت _عع؟پس کی کاراتونو میکنه؟اگه خدمتکار نیست پس اینجا چیکار میکنه؟سر و ریختش که به کلفتا میخوره..... این داره اینارو به من میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم _هویییی چی چی واسه خودت بلغور میکنی ؟کلفت خودتو و هفت و جدو آبادت..... اومد سمتمو گفت _خفه شو دختره ی امل. بعدم دستشو اورد بالا که بزنه تو صورتم. ولی مچ دستشو محکم گرفتمو به زبون انگلیسی گفتم. _ببین دختر فک نکن چون پولداریو وآمریکا زندگی میکنی پس خیلی باکلاسی ....!!! شاید تو فکر کنی خیلی خوشگلی ولی بیشتر شبیه عروسک داخل ویترینی.فک نکن چون خودمو پوشوندم املم نه من اگه پوششمو بردارم اونوقت تو حسابی احساس زشت بودن میکنی. پس بشین سرجات و حرف نزن. قیافش دیدنی بود باورش نمیشد انقدر خوب حرف بزنم. برسام اومد نزدیکمون و گفت. _بسه کیانا دیگه داری شورشو در میاری. دختره که اسمش کیانا بود عقب کشید... و مات نگاهم کرد... برسام گفت _یه لحظه با من میایی.؟ دنبالش رفتم رفتیم گوشه ی حیاط. کیانا با حرص نگاهمون میکرد. گفت _معذرت میخوام واقعا این کیاناست دختر خاله ی من از آمریکا پاشده اومده اینجا و انگار فکر کرده من برسام ۵ سال پیشم و یکم کنارم باشه دوباره مثل قبل میشم.ازتون کمک میخوام میشه بهش بگم شما همسر من هستید؟؟؟؟؟؟؟ مات نگاهش کردم. گفت _شرمندم میخوام آب پاکی رو بریزم رو دستش که حتی یه لحظه هم فکر نکنه میتونه منو عوض کنه. گفتم _باشه مشکلی نیست. گفت _واقعا؟ گفتم. _اره بدم نمیاد یکم حال این دختره رو بگیرم. گفت. _پس از الان جوری برخورد کنید انگار که.... براش سخت بود حرف بزنه حسابی قرمز شده بود و مدام آب دهنشو قورت میداد. گفتم. _شما انقدر خجالتی هستید چه جوری با ستاره خانم در مورد خواستگاری و اینجور چیزا حرف زدید؟ گفت. _والا قضیه اش فرق داره الان باید وانمود کنیم ازدواج کردیم خوب. گفتم _بسه دیگه داره نگامون میکنه شک میکنه ها. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: